آیا اعتراضات آبان به یک جنبش اجتماعی سراسری تبدیل خواهد شد؟ سعید پیوندی

تظاهرات و حرکت‌های اعتراضی در بیش از ۱۰۰ شهر ایران و برخورد خشن امنیتی و نظامی حکومت با مردمی که به خیابان‌ها آمده‌اند موضوع بحث‌های عمومی و سیاسی گسترده در میان افکار عمومی و رسانه‌ها تبدیل شده است.

در کنار خبرها و رویدادهای مربوط به تظاهرات، پرسش اساسی این است که اعتراضات و شورش‌های مردمی گسترده به کجا خواهد انجامید؟ آیا این حرکات می‌توانند زمینه را برای دگرگونی جدی در ایران فراهم کنند و یا به خطری جدی برای نظام جمهوری اسلامی تبدیل شوند؟

این پرسش‌ها به‌ویژه از این نظر اهمیت دارند که جامعه ایران در سال‌های گذشته تجربه تلخ جنبش اجتماعی سال ۱۳۸۸ (جنبش سبز) و نیز شورش‌های مردمی سال ۱۳۹۶ و شکست همه تلاش‌های مدنی برای دگرگون کردن شرایط ایران را زندگی کرده است.

نسل جدید جنبش‌های اعتراضی

پیش از هر چیز باید گفت که بخش مهمی از جنبش‌های اجتماعی دو دهه اخیر در چهارگوشه جهان که نظم سیاسی کشورهای گوناگون را نشانه رفتند دارای ویژگی‌هایی هستند که آن‌ها را از تجربه‌های جنبش‌های پیشین جدا می‌کنند. این تفاوت‌ها به آن اندازه است که از آن‌ها به عنوان نسل جدید جنبش‌های اجتماعی یاد می‌شود.

برای مثال، در حرکت‌های اجتماعی سال‌های اخیر در بسیاری کشورها، نقش روشنفکران و نخبگان، احزاب سیاسی و سازمان‌های مدنی شناخته‌شده حاشیه‌ای است، رهبری به صورت سنتی و عمودی از بالا به پایین وجود ندارد و شبکه‌های اجتماعی و کنشگران جدید به‌ویژه با بهره بردن از فضای مجازی به میدان‌دار جنبش‌های مطالباتی تبدیل می‌شوند.

همزمان، ضعف و شکنندگی اصلی آن‌ها هم به همین ویژگی‌ها مربوط می‌شود، چراکه این جنبش‌ها بدون سازمان‌های مدنی، بدون رهبری و پروژه روشن، با آن‌که از نیروی بسیج‌کننده مهمی برخوردارند، در رسیدن به اهداف و عملی کردن پروژه سیاسی خود همیشه موفق نیستند. جنبش سبز در ایران یکی از پیشگامان این نسل جدید جنبش‌های اجتماعی و اعتراضی در منطقه خاورمیانه بود. حرکات اعتراضی جدید هم با وجود همه تفاوت‌ها بخشی از ویژگی‌های نسل جدید جنبش‌های اجتماعی را با خود دارد.

بن‌بست مدنی و فرهنگ سرکوب و تحقیر

با آن‌که دستاویز اصلی موج جدید تظاهرات گران شدن ناگهانی بهای بنزین است، این اعتراضات بر بستر نارضایتی گسترده مردمی از شرایط زندگی و اداره کشور شکل می‌گیرد. برای بخش بزرگی از افکار عمومی، مشکلات پرشمار کنونی کشور نتیجه مستقیم بی‌کفایتی و ناتوانی مسئولان یک حکومت دینی ناکارا، فساد گسترده، نبودن دموکراسی و شفافیت در اداره کشور، سیاست خارجی ماجراجویانه و پرهزینه، و اَشکال گوناگون تبعیض و بی‌عدالتی است.

آن‌چه در بیان مسئولان حکومتی شعارها و رفتارهای ساختارشکنانه نامیده می‌شود، پیامد مستقیم بیش از دو دهه لجاجت مثال‌زدنی حکومت دینی در تن ندادن به اصلاحات و بن‌بست سیاسی، بحران اقتصادی، فقر و تبعیض عریان و سرکوب اجتماعی زنان و جوانان است.

شکل کنش و حرکت‌های سال‌های اخیر هم بیش از هر چیز به بن‌بست سیاسی، بی‌اعتمادی ژرف به دست‌اندرکاران و نظام اسلامی، نبودن امکان تغییر از طریق صندوق رأی و اعتراض مسالمت‌آمیز و سرکوب و محدود کردن سازمان‌های مدنی بازمی‌گردد.

شعارهایی مانند «دیکتاتور حیا کن، مملکتو رها کن»، «خامنه‌ای حیا کن مملکتو رها کن»، »روحانی حیا کن مملکتو رها کن» همگی نشان‌دهنده نارضایی و خشم ژرف مردمی است که هر روز بیش از گذشته با مشکلات زندگی دشوار و پررنج در جمهوری اسلامی دست و پنجه نرم می‌کنند و شاهد بدتر شدن اوضاع در همه حوزه‌ها از اقتصاد و بازار کار گرفته تا محیط زیست و وضعیت زنان، جوانان و کودکان و اقلیت‌ها هستند.

واکنش‌های مسئولان دولتی و نظامی نشان چندانی از درک ژرفای نارضایتی و سرخوردگی مردم و چرایی کنش‌های خشمگین مردمی ندارد. سخنگوی دولت با خونسردی ادعا می‌کند که «نظام اعتراض را حق مردم می‌داند» بدون آن که بگوید چگونه در ایران می‌توان به طور قانونی دست به اعتراض زد و یا در سال‌های گذشته چگونه به این «حق» توجه شده و چند بار به گروه‌های ناراضی و معترض اجازه داده شده اعتراض خود را به صورت قانونی بیان کنند.

زمانی که حتی رسانه‌ها از پوشش گسترده اعتراضات منع می‌شوند و رسانه ملی به گونه‌ای یکسویه حرف‌های مقامات رسمی را تکرار می‌کند، چگونه می‌توان باور کرد که حکومت به طور واقعی اصل مشروعیت اعتراضات مدنی را پذیرفته است؟ در چند سال گذشته سرنوشت کسانی که به این یا آن سیاست حکومت اعتراض کردند چه بوده است؟ آیا پاسخ‌های حکومتی به اعتراض‌ها به جز تهدید، کتک زدن، زندان، شکنجه، اعترافات تلویزیونی و یا گلوله چیز دیگری هم بوده است؟

اگر امروز هم مردم برای دیده شدن و اعلام اعتراض خود به بستن راه‌ها و میادین روی می‌آورند و فضای عمومی را برای بیان مطالبات خود اشغال می‌کنند، درست به خاطر نبودن آزادی، بی‌اعتمادی به مسئولان و به رسمیت شناخته نشدن حق تظاهرات و اعتراض به سیاست‌های دولتی و حکومتی است.

آن‌چه در سال ۱۳۹۶ دیده شد و امروز تکرار می‌شود، نتیجه سال‌های طولانی بی‌اعتمادی، سرخوردگی، بی‌اعتنایی به حقوق شهروندی، محدودیت‌ها و سرکوب مخالفان است. حکومت، دولت و نهادهای نظامی نشان داده‌اند فرهنگ دیالوگ و پذیرفتن غیرخودی را ندارند، مذاکره و گوش دادن به جامعه مدنی را یاد نگرفته‌اند و یا از حد حرف و ادعا فراتر نرفته‌اند. جامعه ایران سال‌هاست که در این زمینه در بن‌بست مدنی قرار دارد و تلاش‌های پرشمار کنشگران مدنی برای دگرگون کردن شیوه حکومتی و رابطه حکومت با جامعه به خاطر برخوردها و سرکوب حکومتی ناکام مانده است.

شعارها و خواست‌ها

سیاست سرکوب حرکت‌های مدنی و به رسمیت نشناختن حق اعتراض و اپوزیسیون در ایران بن‌بست دیگری را هم به وجود آورده است که به جنبش‌های اعتراضی مربوط می‌شود.

اعتراض‌های خودجوش مردمی و اَشکال انفجاری آن از جمله نتیجه ضعف و ناکارایی ساختارهای مدنی و یا امکان مخالفت مدنی و قانونی است. شعارهای مطرح‌شده در روزهای نخست اعتراضات بیشتر بازتاب مستقیم چیزی است که مردم نمی‌خواهند و یا از آن ابراز انزجار می‌کنند. حتی شعار «رضا شاه روحت شاد» هم بیشتر نوستالژیک است و نگاه به نوعی نظم سیاسی در گذشته دارد. هیچ‌یک از این‌ها به‌روشنی بیانگر پروژه جنبش اعتراضی نیستند.

برای رویش یک جنبش اجتماعی تمام‌عیار، هدایت نارضایتی‌ها و اعتراضات و به میدان کشاندن همه گروه‌های ناراضی باید به‌تدریج خواست‌هایی شکل گیرند که بازتاب نوعی تفاهم جمعی برای چیزی باشد که نیاز امروز جامعه بحران‌زده ایران است.

برای مثال، خواست‌هایی مانند همه‌پرسی درباره حکومت اسلامی، انتخابات آزاد با نظارت بین‌المللی، تغییر قانون اساسی، برچیدن ولایت فقیه و یا حکومت اسلامی، و پایان بخشیدن به دخالت دین و روحانیت در حکومت می‌توانند به دورنماهایی تبدیل شوند که اعتراضات مردمی را به یک جنبش اجتماعی واقعی تبدیل کنند. این خواست‌ها و شعارها باید به‌تدریج به موضوع تفاهم جمعی تبدیل شوند و به روند شکل‌گیری نوعی رهبری هم یاری رسانند.

ترس از ناامنی و هرج و مرج

برخی از مسئولان در برخورد با اعتراضات خیابانی با سلاح «خطر ناامنی و هرج و مرج» به سراغ افکار عمومی می‌روند و تلاش می‌کنند از شکل‌گیری همدردی و همبستگی فعال و عملی گروه‌های اجتماعی با حرکت‌های اعتراضی جلوگیری کنند.

انتخاب واژه‌ها و عبارت‌هایی مانند «اشرار»، «کسانی که از خارج پول و دستور می‌گیرند»، «خشونت‌طلبان» و یا «تخریب‌گران» در برخورد با اعتراض‌کنندگان و تکیه بر تخریب‌ها و آتش زدن‌ها در جریان تظاهرات بخشی از همین راهبرد است، چراکه آن‌ها از روان‌شناسی جامعه به‌ویژه طبقه متوسط به‌خوبی باخبرند و برآن‌اند تا هر نوع مبارزه سیاسی علیه حکومت را هم‌سنگ ناامنی قلمداد کنند و نگذارند افکار عمومی ناراضی به سوی جنبش اعتراضی کشانده شود.

این موضوع نشانگر اهمیت انتخاب روش‌هایی است که بتواند بیشترین گروه‌های اجتماعی را به میدان بیاورد و سرکوب حکومتی را به یک شکست اخلاقی بزرگ برای نظام اسلامی تبدیل کند.

چالش اصلی در جنبش‌های اجتماعی مسئلۀ توازن نیرو در سطح جامعه است و اگر مخالفان و نیروهای خواستار دگرگونی نتوانند این توازن را به سود خود بر هم زنند، بخت آن‌ها برای موفقیت هم کاهش خواهد یافت.

گروه‌های معترض باید بتوانند همدردی و همبستگی خاموش گروه‌های بزرگ‌تر را به مشارکت عملی در جنبش تبدیل کنند. فقط در این صورت است که جنبش همگانی و سرکوب‌ناپذیر می‌شود و به صورت یک نیروی اجتماعی تعیین‌کننده درمی‌آید.

اهمیت طرح شعارهایی که رو به آینده دارند و وجه مثبت حرکت‌های اجتماعی (آن‌چه جنبش می‌خواهد) را منعکس می‌کنند، نشان دادن امکان‌ها و افق‌های دگرگونی است. اگر جنبش‌های اعتراضی نتوانند چنین دورنمایی را در برابر افکار عمومی بگذارند، ترس از هرج و مرج و رفتن به سوی سرنوشتی نامعلوم می‌تواند از به میدان آمدن گروه‌های بزرگ‌تر جلوگیری کند.

حرکت‌های اعتراضی در ایران مانند هر کجای دنیا با چالش سازماندهی درونی خود، شکل دادن به پروژه سیاسی، موضوع رهبری و برهم زدن توازن نیرو در سطح جامعه به سود خود مواجه‌اند. باید دید آیا این بار در ایران جنبش اعتراضی می‌تواند از این آزمون تاریخی سربلند به در آید یا نه.

برگرفته از رادیو فردا