بیانیه ١۵ فعال سیاسی و فرهنگی کشور برای برگزاری رفراندم گذار از جمهوری اسلامی، به شکل عجیبی کوتاه است. مختصر بودن یک نوشته البته می تواند حسن آن باشد به شرطی که مفید نیز باشد. اما این بیانیه نیم صفحه ای که ظاهرا کوتاه نوشته شده تا از آشکار شدن ناهمخوانی ها توسط اطناب کلام در امان بماند و بر وجوه اشتراک امضاکنندگان انگشت بگذارد، نتوانسته از تناقض هم در شکل و هم در محتوا در امان باشد. تناقض در شکل را در غیبت امضای یک خانواده سیاسی ایران در پای این بیانیه می بینیم. از یک سو ساختار نظام آینده موکول به برگزاری رفراندم تحت نظارت سازمان ملل می شود و تنها از “یک دمکراسی سکولار پارلمانی مبتنی بر آرای مردم” سخن می گوید اما از سوی دیگر چرا امضای هیچ مشروطه خواهی پای این بیانیه دیده نمی شود؟ بنابه فرمولبندی این بیانیه امضای شاهزاده رضا پهلوی نیز می توانست در پای این بیانیه باشد. اما ظاهرا از او که رهبر اصلی جریان مشروط خواه سکولار ایران است، برای امضا دعوت نشده است. اخلاقا و حتی از نظر سیاسی شایسته نیست در یک بیانیه همزمان به هواداران سلطنت مشروطه چراغ سبز نشان دهیم ولی برای امضای رهبری آن جریان چراغ قرمز را بالا ببریم.
نکته دیگری که در این بیانیه مسکوت گذاشته شده پایگاه اجتماعی نظام جمهوری اسلامی است که به زعم امضاکنندگان بیانیه نه جایی برای جمهوریت در آن باقی ماده و نه اصلاح پذیر است. اگر آنها نمی خواهند سهم و نقش دولت میانه رو-اصلاح طلب روحاتی که با رای ۵۷ درصدی مردم بر سرکار آمده را ببینند، از رقیب خود که نباید غافل باشند. حاکمیت اصلاح ناپذیر و سرکوبگر موجود که تنها رهبری، نهادهای وابسته به آن و دستگاههای سرکوب نیستند. اینها یعنی اصولگرایانی که اهرام اصلی قدرت را در دست دارند و کشور را به چنان روزی رسانده اند که در بیانیه گفته شده، حداقل چنانکه انتخابات های مختلف نشان داده اند ۱۵ تا ۲۰ درصد آرای مردم را پشت سر خودشان دارند و اقلیت مجلس را تشکیل می دهند، بخش مهمی که نه تنها سودای دمکراسی سکولار ندارند بلکه اصولا باور و اعتقاداتشان در مخالفت با “رعایت کامل حقوق بشر و رفع همه تبعیض های نهادینه شده” است. از این گذشته آنها هم بخشی از مردم ایران هستند و در برنامه رفراندم برای تعیین شکل حکومت که این فعالان سیاسی و فرهنگی پیشنهاد می کنند، نظر و حق انتخاب دارند. ایراد آنها این است که برای وزن ۲۰ درصدی خود ۹۰ درصد قدرت را می خواهند.
در بیانیه این فعالان سیاسی و فرهنگی نوعی نوستالژی وحدت همه اقشار و گروهها مانند آنچه در انقلاب ۵۷ شاهد بودیم دیده می شود. جامعه ایران اما دیگر آن جامعه توده وار گذشته نیست تا مذهبی، کمونیست و لیبرال از جنوب شهر، مرکز و شمال شهر همه درکنار هم مرگ بر شاه بگویند و از محفل دانشگاه به منبر مسجد و بالعکس در حرکت باشند. ملت ایران جامعه ای متکثر را تشکیل می دهد با خودآگاهی ۴۰ ساله و با خواست های مختلف. جامعه ایران از جمله به دلیل تجربه انقلاب به این نتیجه رسیده که در این “همه با هم” های ظاهرا زیبا چه آش های شوری می تواند پخته شود. درست است که فصل مشترک این جامعه متکثر برای عبور از بحران ها، تخفیف مشکلات و رسیدن به جامعه ای پایدار و نسبتا عادلانه، دمکراسی است، دمکراسی اما با دعوت و دیالوگ شروع می شود و با “حذف هیچکس” شروع می شود. روح و ادبیات این بیانیه اما با این پیام بیگانه است و گویا به این نتیجه رسیده که عده ای فقط بدرد کنار گذاشته شدن می خورند آن هم با رفراندمی که خودشان مجبور به برگزاری آن می شوند. نوعی سرنگونی شیک و دمکراتیک که هیچ چیز کم ندارد.
سومین نکته یا تناقض درونی که این بیانیه با آن روبروست این است که چگونه بزعم امضاکنندگان نظامی که اصلاح ناپذیر است، هیچ تغییری به نفع دمکراسی نمی تواند در آن صورت گیرد و در آن هیج راهی به اصلاح طلبی گشوده نیست، می تواند در آن راهی به رفراندم گشوده باشد، آن هم رفراندم بر سر هست و نیست خویش؟!
جالب است که امضاکنندگان بیانیه آنجا که صحبت از برگزاری رفراندم است می گویند مردم حکومت را مجبور به پذیرش رفراندم می کنند اما زمانی که صحبت از اصلاحات است حکومت را در انجام یا عدم انجام اصلاحات فعال مایشاء می دانند.
اگر مردمی با همبستگی با رهبران سیاسی مورد اعتمادش بتوانند حکومت خودکامه حاکم بر خویش را محاصره مدنی کنند و آنقدر عرصه را بر او تنگ کنند که تن به رفراندم برای گذار از خودش بدهد، به طریق اولی می توانند و مدت ها قبل از توانسته اند خواست های اصلاحی خود را نیز به حکومت تحمیل کنند یا بعبارت دیگر در همین نظام سیاسی به پیش ببرند.
طبیعتا نقد این بیانیه به معنای نادیده گرفتن مبارزات این فعالان سیاسی و فرهنگی و رنجی که آنها برای پیشبرد دمکراسی و حقوق بشر در ایران برده اند و می برند، نیست.
نوشته: حمیده فرخنده