پس از ۴۰ سال تبلیغات خمینیگرایان علیه ایالات متحده، میتوان گفت که «شیطان بزرگ» اکنون یکی از عوامل اساسی در زندگی سیاسی ایران است. در داخل ایران، آینده مناسبات با واشنگتن، همواره مرز میان جناح به اصطلاح «اصلاحطلب» و رقیب آن «اصولگرایان» بوده است. این وسوسه آمریکایی، چه در وجه مثبت آن و چه در وجه منفیاش، مانع از آن شده است که هیئت حاکمه کنونی، با شکل دادن به یک حداقل تفاهم مسلکی، دوران تب انقلابی را به پایان برساند و به ساختن یک جامعه دراز مدت بپردازد.
اما وسوسه آمریکایی در میان ایرانیان رانده شده از وطن نیز رواج دارد. اغراقآمیز نیست اگر بگوییم که بسیاری از ایرانیان در تبعید، تحولات سیاسی ایالات متحده را با همان علاقه و شدت دنبال میکنند که رویدادهای داخل ایران را. این علاقه و شدت توجه در میان ایرانیان مقیم ایالات متحده، رقمی بین ۲ تا ۲.۵ میلیون، البته به مراتب محسوستر است. به همین سبب این روزها ما شاهد نبردهای توییتری گوناگون بین ایرانیان هوادار دونالد ترامپ و ایرانیانی که جو بایدن را ترجیح میدهند، هستیم. «به کی رای بدهیم؟» پرسشی است که بسیار دوستان ایرانی با تبعیت آمریکایی مطرح میکنند. در پارهای از موارد، به همان تندی و تیزی که زندگی سیاسی ایالات متحده را در برگرفته است، بر مناسبات فردی ایرانیان آمریکایی نیز اثر گذارده است. همه ما کسانی را میشناسیم که به خاطر اختلاف در رایشان میان ترامپ و بایدن، با بهترین دوستان و حتی خویشاوندان خود به هم زدهاند.
در کتاب خود به نام «ایران» که در سال ۱۹۶۵ میلادی منتشر شد، ونسان مونتی، نویسنده فرانسوی مینویسد که ایرانیان همیشه در دعواهای سیاسی خود حد نگه میدارند و هرگز فراموش نمیکنند که عقیده و سلیقهشان در سیاست هر چه باشد، سرانجام همه ایرانی هستند و باید همدیگر را دوست بدارند. البته این کتاب مال دورانی است که در گذشتهای مهآلود محو شده است و ممکن است هرگز تکرار نشود. در ایران کنونی یعنی جمهوری اسلامی، جایی برای حد نگهداری نیست و صرف ایرانی بودن احترام، چه رسد به دوستی را تضمین نمیکند.
افزودن خشونت زندگی سیاسی آمریکایی، بهویژه در این مقطع زمانی که دو طرف با خنجرهای آخته و زهرآلود به جان هم افتادهاند، با کینه و نفرتی که در دوران خمینی ایران را فرا گرفته است، معجونی مهلک میسازد که معتدلترین و محتاطترین ایرانیان را نیز به سوی افراط میکشاند.
خوب، بایدن یا ترامپ؟
این پرسش برای ایرانیان آمریکایی هم تحریکآمیز است و هم دردناک زیرا مساله پیچیدهای را مطرح میکند. آیا باید با توجه به منافع ایران رای داد یا باید منافع آمریکا را محک نهایی دانست؟
حتی اگر منافع ایران مطرح باشد، باز هم مشکل حل نمیشود. کدام ایران؟ آیا ایران جمهوری اسلامی را میتوان به عنوان تنها معرف ایران پذیرفت؟ یا اگر جمهوری اسلامی را یک بیماری گذرا میدانیم، چگونه ایرانی در آینده طلب میکنیم؟ بدیهی است که پاسخهای متفاوت به این پرسش مانع از شکل دادن به یک برنامه سیاسی مشترک و شایسته رای گرفتن خواهد شد.
از سوی دیگر، اگر فقط منافع ایالات متحده را، آن طور که میپنداریم محک قرار دهیم، این نگرانی که مبادا انتخاب ما در آمریکا به منافع ایران، ایرانی که در خیال خود داریم صدمه بزند، داوری را دشوار میکند.
ترامپ یا بایدن؟ کدام برای ایران، ایرانی که آرزو میکنیم بهتر خواهد بود؟
به گمان من ایالات متحده از زمانی که به صورت یک بازیگر عمده بینالمللی در صحنه ایران ظاهر شد، یعنی در جنگ جهانی دوم، تا به امروز همواره با آمیزهای از حسن نیت، شگفتی، عدم اعتماد و در عین حال میل به همکاری با مسئله ایران روبهرو شده است. در هشت دهه گذشته روابط دو کشور را میتوان در دو بخش بررسی کرد. در بخش اول از کنفرانس تهران تا انقلاب اسلامی روند مناسبات به سوی دوستی و همکاری هرچه نزدیکتر بود. در آن دوران چهار رئیس جمهوری فرانکلین روزولت، دوایت آیزنهاور، ریچارد نیکسون و جیمی کارتر به ایران آمدند و با رهبران سیاسی ایران آشنا شدند. (لیندون جانسون نیز در دوران معاونت ریاست جمهوری از ایران دیدن کرد)
در حاشیه کنفرانس تهران، روزولت با محمدرضا شاه، به عنوان یک رئیس کشور با احترام متقابل دیدار کرد، کاری که وینستون چرچیل نخست وزیر پیشین بریتانیا نکرد. البته جوزف استالین، رهبر اتحاد شوروی نیز شاه جوان ایران را با احترام لازم پذیرا شد.
در دوران پرزیدنت هری ترومن، با بهرهگیری از موقعیت انحصاری خود در سطح نظامی، به ویژه زرادخانه اتمی، به کمک ایران شتافت و به دولت ایران که در آن زمان در موقعیت ضعیف قرار داشت، امکان داد که نیروهای اشغالگر شوروی را که در استان آذربایجان قرار داشت، بیرون کند. بدینسان ایران تنها کشوری شد که پس از جنگ جهانی دوم، موفق گردید که استقلال و تمامیت ارضی خود را بازیابد.
برنامههایی مانند «اصل چهار»،« همیاری» و «خانه میکی»، که در زمان ترومن در ایران پیاده شد، در کنترل کردن قحطی ناشی از جنگ جهانی دوم و در تربیت کادر مدیریت امروزی برای گسترش بهداشت برای ایران، در گسترش بهداشت عمومی از راه مایهکوبی و در عرصه مبادلات فرهنگی نقش مفید و موثری داشتند.
در جریان ملی شدن نفت، حمایت دولت ترومن از ایران، نقش مهمی در مهار گرایشهای قلدارانه بریتانیا بازی کرد. در حالی که رزمناوهای بریتانیایی برای حمله به ایران و اشغال آبادان، آماده میشدند، ترومن با اخطار به لندن جلوی تهاجم را گرفت و در عوض نزدیکترین مشاور خود، «اورل هریمن» را برای میانجیگری بین ایران و بریتانیا به تهران فرستاد. استقبال دولت ترومن از محمد مصدق، نخست وزیر ایران در آن زمان، در بالاترین سطح خود صورت گرفت. مصدق مانند احمد قوام، که خویش خونی او بود، ایالات متحده را منجی ایران در مقابه با دو دشمن سنتی، یعنی روسیه و بریتانیا میشمردند.
در دوران آیزنهاور، دو توافق مهم در مورد مسائل کنسولی، بازرگانی و سرانجام همکاری نظامی بین ایران و آمریکا امضاء شد. با این حال دو طرف نتوانستند بر سر اتحاد نظامی کامل، در سطح پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به توافق برسند. زیرا ایران حاضر نبود نیروهای نظامی خود را در صورت جنگ، زیر فرماندهی آمریکا قرار دهد. البته ایران در جنگ کره نیز شرکت نکرده بود و سالها بعد در جنگ ویتنام نیز شرکت نکرد. موضعی که دلگیری پرزیدنت جانسون را به دنبال داشت، مناسبات دو کشور در دوران ریاست جمهوری نیکسون، به اوج خود رسید. ایران تنها قدرت خارجی بود که به تمامی زرادخانههای آمریکا به استثنای سلاحهای هستهای دسترسی داشت. در تمام آن دوران ایالات متحده یکی از پنج شریک بزرگ بازرگانی خارجی ایران بود بی آنکه هرگز به مقام اول برسد.
در دوران پرزیدنت جرالد فورد، با آنکه هنری کسینجر همچنان وزیر امور خارجه بود، مناسبات تهران و واشنگتن، رو به سردی گرایید. فورد طرح مشترک برای ساخت نیروگاههای هستهای در ایران را وتو کرد. او همچنین دستور داد طرحی برای اشغال منابع نفتی ایران در صورت حمله اتحاد جماهیر شوروی از شمال، تهیه شود.
جیمی کارتر پیش از آنکه به ریاست جمهوری برسد، با انتقاد از ایران بر سر مسائل مربوط به حقوق بشر، بیانگر نظراتی شد که بخشی از هیئت حاکمه آمریکا همواره مطرح میکردند. این بخش که در کنگره، سنا و وزارت امور خارجه حضور قابل توجهی داشت، شاه را سدی در برابر تحولات دموکراتیک در ایران میپنداشتند و در آرزوی شکل گفتن یک نیروی سیاسی که طرفدار آمریکا باشد اما سلطنت را کنار بگذار، برنامه ریزی میکردند. حمایت از مصدق، جبهه ملی، حزب نیروی سوم و گروههایی مثل نهضت آزادی، نشانهای از این آرزوی آمریکایی بود. «زبیگنیف برژینسکی» مشاور امنیتی کارتر، هدف بزرگتری را مطرح میکرد. ایجاد یک «کمربند سبز اسلامی»، برای قرنطینه کردن اتحاد شوروی. با این حال دیدارهای شاه با کارتر، هم در تهران و هم در واشنگتن، رئیس جمهور بیتجربه آمریکا را با واقعیات ایران آشنا کرد و طرح کمربند سبز اسلامی را به بایگانی فرستاد. بسیاری از ایرانیان میپنداشتند که کارتر طراح انقلاب اسلامی بود. خود آیتالله روحالله خمینی نیز در آغاز، پیش از اشغال سفارت آمریکا در تهران، با این تصور که کارتر مخالف شاه بوده است، میکوشید رابطه با واشنگتن را حفظ کند. در نخستین سخنرانیهای خود، خمینی تاکید داشت که «کارتر از جنایات شاه خبر نداشت». خمینی، نخستوزیر خود مهدی بازرگان را برای دیدار با برژینسکی به الجزیره فرستاد. کارتر در عوض، سلاحهای خریداری شده از زمان شاه را برای ارسال به ایران آماده میکرد.
حمله به سفارت آمریکا در تهران، محاسبات فرابردی جناح ضد شاه را در هیئت حاکمه آمریکا بر هم زد. جمهوری اسلامی به صورت یک کشتی بیناخدا در یک دریای طوفانی ظاهر شد. از آن پس هدف روسای جمهور آمریکا از هر دو حزب، یافتن ناخدایی برای کشتی ایران بود. کارتر روی بازرگان و بقایای جبهه ملی حساب باز کرد. جانشین او رونالد ریگان در آغاز کوشید تا میرحسین موسوی را به ناخدایی برساند. پس از شکست آن طرح، ریگان روی هاشمی رفسنجانی شرطبندی کرد. پرزیدنت بیل کلینتون، حجه الاسلام محمد خاتمی و گروه «اصلاحطلب» را راه حل برای مشکل ایران میدانست. پرزیدنت جرج بوش به توصیه تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا، روی برادران لاریجانی حساب باز میکرد. پرزیدنت باراک اوباما به توصیه جک استراو، وزیر خارجه بریتانیا، حجتالاسلام حسن روحانی و گروه «بچههای نیویورک» را منجی ایران میشمرد.
میرسیم به پرزیدنت دونالد ترامپ، کاندیدای جایزه صلح نوبل. پس از نزدیک به چهار سال میتوان گفت که سیاست ترامپ، در مورد ایران با یک تضاد درونی مهم روبهرو بوده است. بستن همه درها، با اعمال تحریمهای روزبهروز سختتر، و در عین حال دعوت به بیرون آمدن از سنگر. اوباما فکر میکرد با باز کردن همه درها، جمهوری اسلامی از سنگر خود بیرون خواهد آمد. ترامپ فکر میکند با بستن همه درها به آن هدف خواهد رسید.
آنچه اوباما و ترامپ در نظر نگرفتند این است که شاید بیرون آمدن یا نیامدن جمهوری اسلامی از سنگر واقعی یا خیالیاش، تفاوت چندانی در اصل قضیه نداشته باشد. رژیمی که پایگاه تودهای خود را از دست داده، رژیمی که در سراسر جهان حتی یک دوست ندارد، رژیمی که در همه زمینههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی؛ اجتماعی و نظامی شکست خورده است، هرگز در موقعیتی نخواهد بود که بتواند یک سیاست واقعبینانه و منظم داشته باشد. جمهوری اسلامی در هر حالتی که باشد، دیگر نه میتواند به آمریکا ضربه بزند و نه میتواند از بهترین کمکهای آمریکا برای خود بهره بگیرد.
ترامپ یا بایدن؟ تا آنجا که به ایران مربوط میشود، باید گفت که هر دو به این نتیجه رسیدهاند که جمهوری اسلامی بدون تغییر مسیر فرابردی، نخواهد توانست از گودالی که برای خود کنده است، بیرون آید.
بدینسان، ایرانیان آمریکایی میبایستی با توجه به مجموعهای از مسائل یعنی فراتر از مساله ایران، به پای صندوقهای رای بروند. البته از آنجا که اکثریت ایرانیان آمریکایی در کالیفرنیا، نیویورک و واشنگتن دیسی، به سر میبرند- یعنی مناطقی که بایدن را ترجیح خواهند داد- رای آنها اهمیت چندانی نخواهد داشت. آنچه اهمیت دارد، داوری به دور از احساسات و اغراض حقیرانه است. کاری بس دشوار در شرایطی که ایالات متحده خشنترین، غرضآلودترین و پرتنشترین انتخابات تاریخ اخیر خود را تجربه میکند.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی