ترانهای که آهنگ رسمی جشن استقلال اسرائیل شد و از همزیستی و بازگشت به سرزمین پدری سخن می گوید.
ترانه رسمی روز استقلال اسرائیل، امسال یک پروژه انقلابی بود که سرودن و تدوین آن دو سال بطول انجامید و یک پیام بسیار انسانی در آن نهفته شده است. ترانه استقلال، که خوانندگان متعددی از همه قشرهای اجتماعی و دینی و فرهنگی اسرائیل در آن شرکت دارند، این پیام را میرساند که “در اسرائیل، همگان از هر طبقه و تباری که باشند، با هم برادرند و در کنار یکدیگر زیست میکنند”.
شعر آن را ترانه سرا و خوانندهی محبوب یمنی تبار اسرائیل به نام ایدان رایخل سروده و ۳۵ خواننده انتخاب شده از نقاط مختلف اسرائیل، بیتهای خود را به صورت سلفی خواندند و ترانه از ترکیب این سلفیها ایجاد شده که این روش بسیار ابتکاری برای تولید موسیقی تا به امروز بوده است. ترجیح بند این شعر زیبا را در آخر کلیپ، رییس جمهوری اسرائیل، پرزیدنت روبی ریولین دکلمه کردهاند. ترجمه فارسی ترانه جشن هفتاد و یکمین سالگرد استقلال اسرائیل از این قرار است:
هفتاد سال است که سفر می کنم و سوار بر خودرویی، می اندیشم،
که چه پیش آمده و چه پیش خواهد آمد؟
و اینکه چگونه جانم جامی سرریز از عشق این آب و خاک است.
از طلوع آفتاب، از بلندیهای قلعه تاریخی مِسادا گرفته تا مناجاتهای صبحگاهی در اورشلیم،
تا جشن و پای کوبی های شهر تل آویو.
پدرم دعا میکرد و در رویای خود میدید روزی را که در سرزمین اسرائیل خانه گزیند.
امروز فرزندانم از من میپرسند داستان رستاخیز اسرائیل را برایمان بازگو کنید.
اینجا خانه ماست. قلب ما در این جا نهفته است. تو را ای سرزمین من رهایت نخواهم کرد.
پدران ما ریشه این نهال نو روئیده بودند و ما گل های این گیاهایم.
ما موسیقی و آوازیم. ما قبیلهای هستیم که در آن همه با هم خواهر و برادرند.
این همان محله است، این همان خیابان است،
این همان دوازده پسران حضرت یعقوب هستند (که قبائل دوازده گانه یهود را برپا ساختند).
در دوران سرگردانی ملت یهود با هم بودیم و در کوله بارمان، باری از دلتنگی (نسبت به سرزمین پدری) با خود داشتیم.
آنگاه که آدمی در سرزمین بومی خویش مستقر می شود،
چنان است که گویی خطوط دست خود را ترسیم میکند و به آن شکل میدهد.
بین دعا کردن و نذر کردنها، این عطر بهارنارنج است که مشام را می نوازد،
و در چشمان مادر خویش است که هر بار جایگاه خود را به راستی باز مییابم،
و با گیتاری که مینوازم، ترانههای باستانی، جانم را به سوی خود میکشد.
این جا خانه ماست. این جا دل ماست. ای سرزمین من رهایت نخواهم کرد.
پدران ما ریشه هایمان بودند و ما گلهای این گیاهایم. ما موسیقی و آوازیم. ما قبیلهای هستیم که در آن همه با هم خواهر و برادرند.
همه چیز از کتاب آفرینش آغاز شد و تکه تکههای یک داستان که به هم پیوند خوردند.
گویی سوزن و نخ طلایی شاعری، واژهها را به هم دوخته بود. من از این آب و خاکم. من از ان این سرزمینام و هر آنکه دوست من است، برایم یک برادر است.
تو تپشهای این قلب منی. منی که از شرق آمدهام، از غرب آمدهام. اینجا خانه ماست، اینجا دل ماست و تو را ای سرزمین، من رها نخواهم کرد.
پدران ما، ریشه هایمان بودند و ما گل های این گیاهایم. ما موسیقی و آوازیم. ما قبیلهای هستیم که در آن همه با هم خواهر و برادرند.
جالب بود
اه که قلبم شاد کردی