جنگ هشت ساله: برکت خون و جنون!

این روزها، مصادف است با چهل سالگی آغاز رسمی جنگ میان ایران و عراق. جنگ نکبت‌باری که طی قریب به هشت سال، بخش عظیمی از منابع مالی و انسانی وطن ما را نابود کرد و بسیاری از زیرساخت‌های حیاتی کشور را- که طی دوران پهلوی با زحمت و خون ‌دل بنا شده بودند- از صفحه هستی زدود. میزان خسارات مادی و معنوی این فاجعه چنان هولناک است که تا هنوز، کمر مردم زیر بار آن خمیده و دوتا مانده و سی و دو سال پس از پایان آن، گردانندگان بی‌لیاقت و چپاولگر نظام جمهوری اسلامی، از عهده ترمیم حداقلی از آن خسارات نیز برنیامده‌اند.

هر چند این جنگ برای عموم مردم ایران جز رنج و فاجعه چیزی به بار نیاورد، اما برای نورسیدگان عرصه‌ی قدرت آن سال‌ها، برکتی آسمانی بود. درواقع، نزد ارباب قدرت و صاحبان اسلحه، جنگ هشت ساله بهانه‌ای شد برای تمرین خشونت نامحدود، سرکوب وحشیانه دگراندیشان و بریدن نفس مخالفان جمهوری اسلامی. این برکت آسمانی، موجب استحکام پایه‌های حکومت انقلابی و تحمیل حضور گروه بزرگی از اوباش بر عرصه سیاست ایران شد. حضور این تبهکاران در سیاست ایران، رابطه‌ای مستقیم با تضعیف و تخریب نهادهای اساسی اداره جامعه- چه کشوری و چه لشکری- دارد زیرا بقای این جماعت، وابسته به گسترش هرج و مرج، خونریزی و عقل‌باختگی در جامعه است.

اصحاب انقلاب بهمن ۱۳۵۷، از همان هفته نخست قدرت‌گیری، با اعدام ژنرال‌های ارتش شاهنشاهی و پاکسازی افسران لایق و دوره‌دیده این نهاد حافظ کشور، زمینه را برای ناامنی داخلی و حمله خارجی فراهم کردند. حکومت جدید، همزمان با تلاش برای تضعیف ارتش، نیروهای شبه‌نظامی وفادار به خود را در قالب کمیته‌های انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سپس بسیج مستضعفین، از میان نیروهای به‌اصطلاح انقلابی سازماندهی کرد. پیاده‌نظام این نیروهای انقلابی، بخشی از اوباش و حاشیه‌نشینان جامعه بودند که به دنبال غنیمت و انتقام از طبقه برخوردار و مرفه، «انقلابی» شده بودند.

این جماعت همراه بخشی از فقرای متدین حامی انقلاب، حاضر به پرداخت هزینه برای استمرار انقلابشان بودند و از این رو برای حفظ نظام برآمده از انقلاب، به نیروهای حافظ نظام انقلابی و سرکوبگر مخالفین پیوستند. این اتفاق در واقع برکشیدن مستضعفان نبود بلکه به عرصه رسیدن فرصت‌طلبانی بود که حاضر به پرداخت هزینه برای حفظ تبهکاران به حکومت‌رسیده -و نه حفظ میهن- بودند.

جنگ ایران و عراق فرصتی بود که «اوباش انقلابی» مجالی برای عرض اندام بیابند. خانواده‌های عموما پر جمعیت و سنتی این بخش از جامعه، ضمن پرداخت هزینه‌های بالا و دلخراش از جمله کشته یا ناقص شدن اعضایشان، به مرور صاحب حقوق ویژه و صدایی بلندتر از باقی شهروندان ایران شدند. از این دوره به بعد تا زمان حاضر، میراث‌خواران این گروه در همدستی با فرقه تبهکار، ارزش‌های عقب‌مانده و بَدَوی‌شان را به باقی جامعه تحمیل کرده و می‌کنند. ترجیع‌بند تمام قلدرمآبی‌ها و زورگویی‌های این جماعت، تا همین امروز، این است که:«چون شهید داده‌ایم، حق همیشه با ماست!»

«جهاد» و «شهادت»- که مهم‌ترین باورهای اجتماعی اسلام سیاسی هستند- از روز نخست به عرصه رسیدن جمهوری اسلامی تا اکنون، منبع اصلی خون‌رسانی به درخت انقلاب بوده‌ است. از این رهگذر، باورمندان به چنین عقایدی، با سرمایه‌گذاری جان و سلامت‌شان در «بازار جهاد و شهادت»، خون مورد نیاز را برای استمرار حیات این «شجره طیبه انقلاب اسلامی» فراهم کرده‌اند. طنز سیاه ماجرا این است که جنگی میان دو حکومت مسلمان با اتباعی عمدتا شیعه نقطه آغاز این خون‌رسانی هولناک بود که وقیحانه، «دفاع مقدس» نامیده شده است.

باورمندان به اسلام سیاسی، موجوداتی مجنون، خونریز و جان‌ارزان هستند که دنیا را عرصه‌ای ابدی برای نزاع میان «حق» و «باطل» می‌دانند. در قاموس این جانوران، «جهاد» و «شهادت» برکاتی آسمانی هستند که «شجره طیبه» باورهایشان را از خون سیراب می‌کنند. در تقابل با چنین باورهایی است که باید از زشتی‌های جنگ بگوییم و زشتی‌های این پدیده شوم را به فریاد کنیم. بدون تعارف، هیچ جنگی مقدسی نیست و به هیچ روی نمی‌توان خونریزی و فجایعی که جنگ ایجاد می‌کند را با هیچ مقوله‌ای توجیه کرد.

صاحب این صفحه‌کلید چند باری شانس این را داشته تا روایاتی دست اول از بعضی فاجعه‌های جنگ ایران و عراق را از کسانی که خود شاهد آن فجایع یا مباشر در آنها بوده‌اند، بشنود. برخی از این روایات چنان هولناک و نگفتنی هستند که ذکر جزئیات آنها، جز هم‌زدن این مرداب متعفن و برانگیختن بوی ناهنجار آن، ثمری ندارد. نقل اینکه چطور یک مشت کودک بسیجی در مواجهه با وحشیگری‌های میدان نبرد دچار روانپریشی‌های دائمی شدند یا یادآوری اینکه در جبهه خودی و پشت خط مقدم جبهه‌های نبرد «حق» علیه «باطل»، میان رزمندگان اسلام، منحرفین جنسی حضور داشتند که طعمه‌هایشان را از همین کودک-سربازان انتخاب می‌کردند، هرچند واقعیاتی قابل درک است اما هنوز هم با ذائقه مردمی که به تصویر معنوی و پاکیزه از «دفاع مقدس» خو کرد‌ه‌اند، فرسنگ‌ها فاصله دارد. جبهه جنگ برای بسیاری از بسیجیان جان‌برکف حاضر در آن، جایی برای رهایی از قانون و اخلاق بود که مجال برای ارضاء بسیاری از تمایلات نامتعارف و هولناک آنها را می‌داد.

آنچه گفته آمد، البته قابل تعمیم به همه فعالان در جنگ منحوس ایران و عراق نیست. بسیاری از حاضران در آن جنگ هشت ساله، با نیت پاک و برای دفاع از وطن- و نه جهاد فی سبیل‌الله- دست از جان شستند و در قالب سرباز وظیفه یا نیروی داوطلب به جبهه‌ها رفتند. این عده البته به دلیل عدم همدلی با فرقه تبهکار حاکم، چنان از مواهب جنگ و تقسیم غنائم و مناصب بعد از جنگ، بهره‌مند نشدند و بازماندگان آنها در حال حاضر از ناراضی‌ترین گروه‌های جامعه ایران هستند.

در نهایت، ذکر این نکته بدیهی خالی از فایده نیست که بدون شک در مقابل هرگونه تهاجم خارجی، باید با تمام توان از وطن دفاع کرد. اما «دفاع از وطن»، کار ارتش ملی منظم و محترم است نه یک مشت شهروند نارسیده به بلوغ که طبق «شرع انور» هنوز «اهلیت» کامل ندارند و «صغیر» به حساب می‌آیند.

حال تصور کنید پستی و بی‌مسئولیتی خمینی و هواخواهان مجنونش را که به یک مشت بچه که حتی حق گرفتن گواهینامه رانندگی نداشتند، امکان دادند تا اسلحه به دست بگیرند و وحشتناک‌ترین اتفاقات دنیا را تجربه و تحمل کنند. شوربختانه، گروهی از کودک‌سربازان آن روزها، مدت‌هاست که تبدیل به هیولاهای میانسالی شده‌اند که برای حفظ منافع و غنائمی که به برکت خون و جنون ایام جنگ به دست آورده‌اند، از ارتکاب هیچ جنایتی روگردان نیستند.

در چهلمین سالگرد آغاز جنگ ایران و عراق، مردم ایران، بی‌آینده‌تر از همیشه، همچنان خون و جنون را تجربه می‌کنند.

نوشته یوسف مصدقی؛ برگرفته از کیهان لندن