خطاهای راهبردی بلند‌مدت اما ناگزیر جمهوری اسلامی؛ مجید محمدی

جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته، هیچ‌گاه تا این حد با چالش‌های گوناگون مواجه نبوده است. این چالش‌ها به‌حدی است که مقام‌ها تلاش می‌کنند با تمسک به یک تشییع جنازه و گزافه‌گویی در مورد آن، آن‌ها را پشت سر بگذارند.

جمهوری اسلامی را می‌توان رژیمی «بحران‌زا» و «بحران‌زی» نامید. اما تعداد، بسامد و گستره‌ بحران‌ها به حدی رسیده است که دارند پایه‌های نظام را که از درون پوسیده‌ا‌ند تکان می‌دهند. رژیم در مواجهه با هر اعتراض عمومی، در اولین اقدام دست به اسلحه می‌برد و هزاران نفر را بازداشت می‌کند. رژیم نه تنها حدود دو دهه است که با سه بحران جدی مشروعیت، اقتدار و نفوذ مواجه است، بحران‌های بی‌اعتمادی، ناکارآمدی و فساد ساختاری نیز گریبان آن را گرفته است.

جمهوری اسلامی با تکیه بر باورهای عمومی شیعیان به سه رویای تو‌خالی حکومت عدل اسلامی، احیای خلافت اسلامی و زمینه‌سازی برای حکومت جهانی واحد، بر سر کار آمد و در ابتدا، از حمایت اسلام‌گرایان شیعه از گروه‌های مختلف و حتی بخشی از نیروهای چپ مارکسیست و ملی برخوردار بود. اما چه شد که بعد از چهار دهه، حکومت به این وضعیت فلاکت‌بار دچار شده است؟ پاسخ را باید در خطاهای راهبردی حکومت جست. این راهبردها با تعریفی که روحانیت شیعه و پاسدارانش از حکومت در دنیای امروز داشته‌‌اند (اقتدارگرایی تمامیت‌خواهانه، ساختار مافیایی، گسترش حوزه‌ نفوذ منطقه‌ای و دشمنی با ایالات متحده آمریکا و غرب)، متوجه حفظ و بقای حکومت دینی بوده‌اند اما نتیجه‌ معکوس داده‌اند.

برنامه‌ سلاح‌های کشتار جمعی
ایران نه در دوران جنگ با عراق و نه بعد از آن، در معرض حملات هسته‌ای یا رقابت هسته‌ای نبوده است تا دنیا احساس کند برنامه‌ هسته‌ای ایران جنبه‌ دفاعی دارد. جمهوری اسلامی بدنام‌تر این حرف‌هاست که کسی انگیزه‌ پیشرفت علمی‌اش را باور کند. در کنار این دو موضوع، تصور ابرقدرت بودن در دنیای امروز ناگزیر برنامه‌ هسته‌ای را نیز به همراه می‌آورد. حکومتی که محو کردن کشوری دیگر، تروریسم و ایجاد بی‌ثباتی بخشی لاینفک از برنامه و رفتارش بوده است نمی‌تواند بدون چالش چنین برنامه‌ای را پیش ببرد.

دولت‌های غربی بیشترین مماشات و خشنودسازی را در برخورد با جمهوری اسلامی در پیش گرفتند تا بر سر عقل بیاید و کشوری «عادی» شود، اما برنامه‌ هسته‌ای آن را نمی‌توانند تحمل کنند. ممکن است دولت‌های غربی (مثل اوباما و شرکای اروپایی‌اش) در دوره‌ای خود را به خواب خرگوشی بزنند و تصور کنند با برخی جوایز تشویقی، برنامه‌ هسته‌ای رژیم را تحت کنترل قرار داده‌اند، اما دولت‌های دیگری ممکن است بر سر کار بیایند و چنین خام نباشند.

در چنین شرایطی، برنامه‌ هسته‌ای به‌جای چیدن پلکان ابرقدرتی به بلای جان رژیم تبدیل می‌شود، اتفاقی که در دوران ترامپ افتاده است. دولت‌های اروپایی نیز که مدام مشمول ناسزاگویی و تحقیر رهبر جمهوری اسلامی می‌شوند، که آخرین مورد در نماز جمعه‌ ۲۷ دی ۹۸ بود، ناگزیر مسیر ترامپ را خواهند رفت. جمهوری اسلامی می‌توانست مثل ده‌ها رژیم استبدادی و دیکتاتوری دیگر بدون برنامه‌ هسته‌ای به حیات خود ادامه دهد و دولت‌های غربی با آن کار کنند.

ریسک‌ناپذیری سیاسی
نظارت استصوابی، فربه شدن نهادهای انتصابی، سرکوب سیاسی گسترده‌ مخالفان و منتقدان و تبدیل اطلاع‌رسانی به تبلیغات سیاسی، همگی با انگیزه‌ رساندن ریسک سیاسی حکومت ولایت فقیه به صفر دنبال شده‌اند. حکومتی که ریسک سیاسی صفر می‌خواهد همه‌ دریچه‌ها را می‌بندد و به‌خاطر بستن این دریچه‌ها، خود به‌تدریج خفه می‌شود. جمهوری اسلامی بیش از مخالفان و دشمنان موهوم، گرفتار خفقانی است که چهل سال بر مردم ایران تحمیل کرده است. این خفقان تحمیلی، البته بیشتر گریبان خود حکومت را گرفته است، چون مردم در خلوت خویش به راه‌های بدیل برای کسب اطلاعات متوسل می‌شوند. رژیم در بحرانی‌ترین شرایط نیز حاضر نیست در این حوزه تجدید‌نظر کند. به همین علت، در آستانه بیعت ۹۸ (انتخابات مجلس شورای اسلامی)، علی خامنه‌ای حتی به خود زحمت نداد به مشارکت سیاسی اقشار مختلف اشاره کند.

پیوند زدن امنیت ملی با گسترش‌طلبی
سیاست «صدور انقلاب» و «حمایت از نهضت‌های آزادی‌بخش» دهه‌ اول جمهوری اسلامی در دهه‌ چهارم، با صرف ده‌ها میلیارد دلار، به «بسط حوزه‌‌ نفوذ و عمق استراتژیک» تبدیل شد. این یعنی ایجاد تهدید و مخاطره‌ دائمی برای همسایگان و کشورهای منطقه. همسایگانی که در چنین شرایطی قرار داشته باشند طبعا ساکت نمی‌نشینند و تلاش می‌کنند برای دولتی چنین یاغی‌ دردسر درست کنند.

مشکل امروز جمهوری اسلامی با همه‌ کشورهای منطقه (حتی با کشورهایی که دشمنی دائمی ندارد) این است که همه‌‌ آن‌ها به رژیم ایران به چشم تهدید بالقوه نگاه می‌کنند. به همین دلیل است که رژیم در منطقه‌‌ خاورمیانه و حتی میان همسایگانش هم‌پیمان و دوست دائمی ندارد. کشورهای منطقه، تحت تاثیر سیاست صدور انقلاب، از منظر جمهوری اسلامی عبارت‌اند از نوکران آمریکا (که قرار است دشمن باشند، مثل عربستان سعودی، بحرین و امارات)، دولت‌هایی که مسیر یاغی‌گری را در پیش گرفته‌اند اما هنوز کافه را به هم نزده‌اند (ترکیه و قطر) و دولت‌های ورشکسته و جوامع ویران (عراق، سوریه و یمن). جمهوری اسلامی در قلمرو سوم به‌شدت مشغول است که در نهایت، به خود‌ویرانی انجامیده است.

علی خامنه‌ای مسیر امنیت کشور را در سیاست ویران‌سازی و گسترش‌طلبی سپاه قدس می‌بیند: «این جوانان جان‌بر‌کف و شجاع البته به کمک فلسطین و دیگر مناطق نیز می‌روند اما در واقع، برای میهن عزیز ایرانیان امنیت ایجاد می‌کنند» (۲۷ دی ۱۳۹۸).

جمهوری اسلامی در حوزه‌ امنیت ملی فاقد هر‌گونه برنامه‌ دفاعی است و «تهدید به تهاجم موشکی» را به‌عنوان عاملی بازدارنده به‌کارمی‌گیرد. البته در شرایط حمله‌ نظامی، موشک‌ها و پهپادهای خریداری‌شده از کره‌ شمالی و روسیه برد محدودی خواهند داشت.

زدن ریشه‌ها
کنترل کامل سپاه پاسداران و بیت رهبری بر اقتصاد کشور حدود ۸۰ درصد مردم ایران را از تعلق خاطر به اقتصاد ملی بازداشته است. این ۸۰ درصد غیر از بسته‌‌های حمایتی و یارانه و حقوق بخور‌و‌‌نمیر کارمندی، کارگری و کمیته‌‌ امداد، هیچ سهمی از اقتصاد ملی ندارند. این نظام اقتصادی در هیچ کشوری پایدار نیست و روزی افراد بی‌آینده (بدون زمین، سرمایه، شغل و کرامت) علیه طبقه‌ همه‌چیز‌دار فاسد خواهند شورید.

ریشه‌های فرهنگی و اجتماعی مردم نیز با تبدیل فرهنگ ملی به تبلیغات مذهبی و روابط اجتماعی به مراسم مذهبی دولتی، زدوده شده است. علت این‌که میلیون‌ها ایرانی به‌راحتی تصمیم می‌گیرند از کشور مهاجرت کنند این است که احساس می‌کنند ریشه در آن خاک ندارند. حکومت اکثریت مردم ایران را بی‌ریشه کرده است، اما علی خامنه‌ای و نزدیکانش به دروغ‌ جمعیت ده میلیونی دل خوش کرده‌اند. خامنه‌ای جمعیت تشییع‌کننده‌ سلیمانی را ده‌ها میلیون خواند (۲۷ دی ۱۳۹۸)، در حالی که کل جمعیت پنج شهری که سلیمانی در آن‌ها تشییع شد ۱۴ میلیون نفر است.

رژیم عقل منفصل ندارد
جمهوری اسلامی در خارج کشور بیش از حدی که می‌تواند دست و پایش را دراز کرده است. در داخل، آن‌قدر حیطه‌ سرکوب را گسترش داد که وفادارترین باورمندان و هم‌پیمانانش را در بر گرفت و از ارزش‌های مذهبی و ملی چنان سوء‌استفاده کرد که ذخایرش رو به پایان است.

امروز، هر چهار اشتباه فوق با پیامدهای گسترده، گریبان حکومت را گرفته است: تحریم‌های آمریکا به‌خاطر برنامه‌ هسته‌ای، فقر و فلاکت داخلی به‌دلیل برنامه‌ گسترش‌طلبی و ناکارآمدی و فساد، توهم‌زدایی از پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان به‌دلیل انسداد سیاسی و وجود میلیون‌ها ایرانی ناراضی در داخل و خارج به‌دلیل از دست دادن ریشه‌های فرهنگی و اجتماعی.

رژیم فاقد هسته‌هایی است که چشم‌انداز بلند‌مدت و قدرت تغییر روندها و مسیرها را داشته باشند. تصور مقام‌های جمهوری اسلامی این بود که با ماشین سرکوب و تبلیغات در داخل، شبه‌نظامی‌های شیعه در منطقه و سلاح هسته‌ای و لابی در دنیا، می‌توانند به حیات خود ادامه دهند، بدون ساختار اقتصادی و مالی اتکا‌پذیر و بدون رضایت حداقلی جمعیتی که هر حکومتی با اتکا به آن پابرجا می‌ماند.

خامنه‌ای هرگاه با دشواری مواجه می‌شود از داروهای سابق که تاثیر اندکی دارد بیشتر مصرف می‌کند. خطبه‌های او در نماز جمعه ۲۷  دی‌ ۹۸، بعد از هشت سال، همان نسخه‌ اتکا به تبلیغات سیاسی (تشبیه تشییع جنازه قاسم سلیمانی به‌ یوم‌الله) و معرفی مخالفان به‌عنوان فریب‌خورده را عرضه می‌کند، بدون هیچ چشم‌اندازی برای برون‌رفت از بحران‌ها.

 

یک دیدگاه

  1. آنچه که در دولت اوباما اتفاق افتاد حاصل تلقین عده ای افراد سودجو و حقوق بگیر آخوندها بود که با لابی کردن در آمریکا، مسئولان ساده لوح دولت او را قانع کردند که با سازش و دادن حق غنی سازی به حکومت ایران، “میانه روها” قدرت میگیرند و با آمریکا کنار می آیند و آقای اوباما و همکاران اروپایی اش هم سینه سپر میکند و میگویند که آخوندها را رام کرده اند. آنها از اصل خدعه به عنوان یکی از “واجبات” آخوندی در برابر “کفار” و از سوء استفاده مالی آخوندها و آخوندکهای نظامی و غیرنظامی از برنامه های هسته ای و موشکی خبر نداشتند. بعد که دستشان رو شد، از خجالت اینکه سرشان کلاه رفته و برای اینکه مردم به ساده لوحی آنها پی نبرند هنوز هم دست گلی را که به آب داده اند یک دستاورد می نامند و از بازگشت به برجام حرف می زنند. در دنیای خامنه ای و اسد و پوتین و کیم جونگ اون و قاسم سلیمانی و روحانی و ظریف و نظایر اینها لازم است نیرومندترین دولت دنیا هم دست کسی مثل ترامپ باشد که این جانوران را خوب میشناسد و میداند چه طور باید با آنها رفتار کرد.

Comments are closed.