در روزهای اخیر گزارش های مربوط به خیزش مردمی در ایران، از صفحات نخست روزنامهها و از صدر اخبار رادیوها و تلویزیونهای جهان پائین آمده است.
یک علت ساده این امر آن است که سانسور شدید از جانب حکومت و ایجاد مشکلات غیرقابل تحمل در زمینه استفاده از اینترنت و از کار انداختن اینستاگرام و تلگرام و دیگر شبکه های اجتماعی، موجب کاهش چشمگیر اطلاعاتی شده است که از داخل ایران می رسد.
فرماندهان سپاه پاسداران با غرور بسیار ادعا می کنند که توانستهاند این به پاخیزی مردمی را سرکوب کنند و آرامش را دوباره در سراسر کشور برقرار سازند.
خامنهای هم در آخرین سخنان خود، دوباره بپاخیزی مردم ایران را “کار آمریکا” دانست و خطاب به سران آن کشور گفت: «سر شما به سنگ خورده است!»
ولی آیا واقعا چنین خیزشی که دلائل و ریشه های عمیق و اصولی دارد، ممکن است فروکش کند؟
مردم ایران افراد هوشمندی هستند. اگر این روزها شمار کمتری از مردم به خیابان ها می آیند، به علت آن است که آنان می خواهند اوضاع را بررسی کرده و در صورت لزوم استراتژی دیگری در پیش گیرند.
کشته شدن بیش از ۲۲ نفری که رژیم آمار آن ها را انتشار داده، و همچنین بازداشت چند هزار هزار نفر از معترضین، ایجاب می کند که مردم تاکتیک های تازه ای در پیش گیرند.
با شدت گرفتن سرکوبگری های حکومت، از سرنوشت بیش از یک هزار نفر از بازداشت شدگان خبری در دست نیست و ابراز نگرانی می شود که جنایات بازداشتگاه کهریزک تکرار شود – همانگونه که در مورد آن دو دانش آموز دیدیم.
در دو هفته گذشته نیز ایرانیان به شیوه جدیدی برای ابراز مخالفت خود دست زده بودند که دنیا را به شگفت واداشت و موجب شد که جهانیان با درد و رنج ملت آیران آشنا شوند و نسبت به آنان ابراز همدردی و همبستگی کنند.
به جای آن تظاهرات یک میلیونی هشت سال پیش در تهران، که حکومت با حملات گسترده و کشتن بی رحمانه ۱۸۶ نفر از تظاهرکنندگان توانست آن را متفرق سازد، مردم به جنگ چریکی دست زدهاند تا دشمن را خسته و کلافه کنند.
افراد در گروه های کوچک به خیابان می آیند و شروع به شعار دادن می کنند و حرف دل خود را می زنند و هنگامی که نیروهای سرکوبگر رژیم به آن جا نزدیک می گردند، پراکنده می شوند – ولی دقایقی بعد در نقطه دیگری از شهر گرد هم می آیند.
در نبود رهبرانی که مردم را به تظاهرات چند هزار نفری فرا بخوانند، این شیوه پارتیزانی می تواند بسیار مناسب باشد.
محل و زمان تظاهرات چند هزار نفری باید از قبل اعلام شود و این امر نه تنها نیاز به تشکلیات دارد، بلکه به نیروهای سرکوبگر امکان می دهد پیش از موقع در محل مستقر گردند، و از ابتدا نگذارند تجمع مردم شکل بگیرد.
ولی گذشته از این امور تاکتیکی، آیا واقعا خشم و اعتراض مردم ایران پایان خواهد گرفت؟
بی تردید پاسخ این پرسش منفی است، زیرا رژیمی که در ۳۸ سال گذشته در همه زمینه های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی شکست خورده وبا نادانی و نابخردی رفتار کرده و مملکت را به آستانه پرتگاه کشانده، چگونه از این پس می تواند مشکلات را با موفقیت برطرف کند و بیکاری را از بین ببرد، بحران اقتصادی را برطرف سازد و از سرکوب دست بردارد – و یا این که فرستادن کمک های مالی و تسلیحاتی را به سازمان های ترور فلسطینی و عربی متوقف سازد؟
تمام این رفتارها با موجودیت رژیم عجین شده و اگر آن را کنار بگذارد، علت وجودی خود را از دست خواهد داد.
بسیار آسان می توان پیش بینی کرد که هرچه زمان بگذرد، بحران اقتصادی شدیدتر خواهد شد، بیکاری افزایش خواهد داشت، بالا رفتن نرخ کالاهای ضروری شتاب بیشتری خواهد گرفت و بر میزان سرکوب و بازداشت و شکنجه و حتی اعدام افزوده خواهد شد.
این طبیعت آن رژیم است و به شیوه دیگری نمی تواند رفتار کند.
این واقعیت تلخ که هیچ یک از افراد کلیدی حکومت، از روحانی و خامنه ای تا لاریجاانی و ظریف حتی یک کلمه نگفتهاند که مردم خواستهای منطقی و به حقی مطرح کردهاند، و این حقیقت ناخوشایند که ادعا می کنند این مردم ایران نبودند که به صحنه آمدند، بلکه اسرائیل و آمریکا و عربستان و برادر زن صدام حسین بودهاند، نشان می دهد که آنها نه تنها برای شنیدن درد دل مردم گوش شنوا نداشتهاند و ندارند، بلکه برای رفع معضلات نیز حاضر نخواهند بود به هیچ اقدام واقعی دست بزنند.
کسی که وجود درد را انکار می کند، هرگز برای درمان آن تلاش نخواهد کرد.
تازه اگر هم بخواهد تلاش کند، باز هم شکست خواهد خورد، همان گونه که در ۳۹ سال گذشته همیشه بی لیاقتی و بی کفایتی خود را در اداره کردن امور کشور و حل مشکلات مملکت نشان دادهاند.
مردم ایران شعار دادهاند که دزدی ها باید پایان گیرد، رژیم ملایان باید پائین کشیده شود، یک حکومت مردمی به روی کار آید و پول ملت ایران در راه بیگانگان آدمکش هزینه نشود.
مردم شعار مرگ بر خامنهای سر دادهاند، همان فردی که خودش در مجلس خبرگان رهبری، هنگام که میخواستند او را جانشین خمینی کنند، گفته بود که لیاقت رهبری ندارد.
خامنهای در آن هنگام کاملا درست گفته بود و در ظرف حدود ۲۹ سالی که از “ولایت فقیه” او می گذرد، این بی کفایتی و بی لیاقتی خود را به وجه احسن ثابت کرده است!
خامنه ای باید بداند که نه عُمر نوح ابدی بود و نه مُلکِ اسکندر پابرجا. و روزهایش شمرده شده است و روسیاهی او در تاریخ خواهد ماند. خمینی و خامنه ای می توانستند نام خود را در تاریخ جاودانه کنند و از الگوی گاندی هند و نلسون ماندلای آفریقای جنوبی الگو بگیرند. ولی متاسفانه راه شرارت را در پیش گرفتند و همچون فرعون خود را متکبر ساختند. خیزش تمام نشده است بلکه آتشی است در زیر خاکستر.