سالروز صلح وپایان جنگ، وآغاز فعالیت های هسته ای در ایران
در سال ۲۰۰۴، سازمان ملل متحد، روز هشتم و نهم ماه می (هجدهم و نوزدهم اردیبهشت) را که روز اعلام صلح، و پایان جنگ دوم جهانی ست، به عنوان روز یادآوری از قربانیان جنگ اعلام کرد، و از همه ی کشورهای عضو سازمان ملل و سازمان های دیگر خواست تا، در کنار بزرگداشت صلح و آزادی، هر یک از این روزها و یا هر دو روز را به نحوی مناسب به یاد و احترام قربانیان جنگ برگزار کنند.
در آستانه ی چنین روزی، دولت روحانی،در نظر دارد که « روز چهارشنبه {هشتم می} برنامههای مرحلهای ایران، برای انجام اقدامات متقابل در برابر خروج آمریکا از برجام، را اعلام کند.» به گزارش خبرگزاری دولتی ایسنا، « این اقدامات کاهش جزیی و کلی برخی تعهدات و آغاز بخشی از فعالیت های هسته ای می باشد که در چارچوب برجام متوقف شده بود».*
روشن نیست که این همزمانی، مثل بسیاری از موارد، نتیجه ی لجبازی های حکومت بی خرد و جاهلی ست که دایم و به هر بهانه ای بر طبل تهدید و ناسازگاری و دشمنی می کوبد و یا نادانسته و اتفاقی ست. اما هر چه هست از دید باورمندان به حقوق بشر که در سراسر دنیا روز پایان جنگ را جشن می گیرند و یاد قربانیان آن را گرامی می دارند، این اقدامِ رژیم مسلط بر ایران معنای زشتی خواهد داشت.
روز پایان جنگ دوم جهانی
هشتم ماه می ۱۹۴۵، (۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۳) یکی ازروزهای فراموش نشدنی و زیبای تاریخ بشری ست که مردمان قرن بیستم شاهد آن بودند. هفتاد و چهار سال پیش، در چنین روزی جنگ جهانی دوم به پایان رسید. روزی که تمام کشورهای درگیر جنگ اعلام صلح کردند، و جهانِ غوطه ور در خون و مرگ و ناامیدی، نفسی عمیق کشید و تولد دوباره اش را جشن گرفت.
جهان کابوسی هراس انگیز را از سر گذرانده بود: در طول فقط شش سال (۱۹۳۹ تا ۱۳۴۵) بیش از ۶۵ میلیون کشته داده بود، میلیون ها زخمی و دست و پا از دست داده در کوچه ها و خیابان هایش پراکنده بودند، شهرهایش از هم پاشیده، میراث های فرهنگی و طبیعی اش ویران شده ، و گرسنگی و فقر و بیماری در هر گوشه اش به چشم می خورد. و با این همه مردمان در سراسر کشورها، به ویژه کشورهای جنگ زده خوشحال بودند و در کوچه ها و خیابان ها می رقصیدند.
گزارش های پس از جنگ نشان می دهد که مردمان آلمان، با این که پایان جنگ، از نظر قانونی برای آن ها مساوی با شکست و تسلیم بود، بیش از مردمان همه ی جهان از پایان جنگ شادمان بودند، زیرا آن ها علاوه بر به دست آوردن صلح، از شر یک حکومت دیکتاتوری ـ فاشیستی نجات پیدا کرده بودند. حکومتی که زیر سایه ی سیاه «حزب ناسیونال سوسیالیست» سال ها زندگی آن ها را زیر و رو کرده بود.
حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران بیست و شش سال (۱۹۱۹تا ۱۹۴۵) در آلمان قدرت سیاسی را در دست داشت، آخرین رهبر این حزب آدولف هیتلر بود (۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵) با یک ایدئولوژی هولناک: گسترش و قدرت بخشیدن به یک نژاد؛ نژادی که به قول آن ها نام «نژاد آلمانی» را داشت. و تخریب و نابودی هر نوع عقیده و مرام و مذهب و نژاد متفاوت.
پایان جنگ جهانی در واقع آلمانی ها را هم آزاد کرد، آزاد از زندان دیکتاتوری، آزاد از زندان یک ایدئولوژی ویرانگر، آزاد از هراس و وحشت، و آزاد از تماشای زندان ها، شکنجنه ها، آدم سوزی ها و اردوگاه های کار اجباری و شعله ور کردن جنگ در کشورهای دیگر.
ضایعات عظیم جانی و مالی و روانی جنگ دوم جهانی که در تاریخ بشر سابقه نداشته درس های زیادی نه تنها به مردم آلمان که به مردمان انساندوست جهان داد؛ پژوهش ها مقالات، کتاب ها، فیلم ها و اسناد زیادی در ارتباط با زشتی و زیان جنگ و آموزش صلح طلبی و آزادی خواهی منتشر شد و اولین ثمره ی بزرگ اش تهیه و تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر، درست سه سال پس از پایان جنگ بود.
اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال ۱۹۴۸تصویب شد، اعلامیه ای که در پیشانی نوشت اش به صراحت می گوید: «شناسایی حیثیت و کرامت تمام اعضای خانواده ی بشری و حقوق برابر و سلب ناپذیر آن هاست که ضامن آزادی و عدالت و صلح در جهان است» و تاکید می کند که: «نادیده گرفتن و تحقیر حقوق بشر، ندیده گرفتن آزادی بیان و عقیده، و وجود ترس و فقر در جهان است که وجدان بشری را آشفته خواهد کرد».
سایهی هیولای جنگ در سرزمینمان
اما متاسفانه هنوز و همچنان نمونه هایی از هیولایی که ده ها سال قبل در آلمان سر برداشت، در این سو و آن سوی دنیا پیدایشان می شود، که به باور من زشت ترین و هراس انگیزترین شان حکومتی ست که با انقلاب اسلامی ۵۷، در سرزمین ما متولد شد. حکومتی که ۴۰ سال درست از همان نوع ایدئولوژی فاشیستی تغذیه کرده است که در آلمان زاده شد، با این تفاوت که در این یکی، نژاد جای خودش را به مذهب داده است: گسترش و قدرت بخشیدن به یک مذهب، و تخریب و نابودی هر نوع عقید و مرام و مذهب و فرهنگ. و بدتر از هم مدام خدمتگزار جنگ در این کشور و آن کشور بودن، با همان شیوه های دیکتاتوری در دوران هیتلر، با همان ترس ها و نابودی ها، با همان ویرانگری ها، با همان زندان ها، شکنجه ها. بگیریم در ابعادی کوچکتر، آن هم نه از آنجایی که نمی خواهند، از آنجایی که بیش از این قدرتش را ندارند.
در آستانه ی روز پایان جنگ دوم جهانی آرزو کنیم که سرزمین ما نیز شانس این را داشته باشد تا هر چه زودتر از شر جماعتی بد هیبت و خشن، جنگ طلب، آزادی کش، و انسان ستیز نجات پیدا کند و در جایگاه شایسته ای در میان کشورهای آزاد و دموکرات بنشیند و آنسان که در فرهنگ زیبایش هست مدارا و صلح و مهر را تبلیغ کند.
این واژه شوم که آلمانی ها روی خود گذاشته اند و نژاد خود می دانند و وقتی کسی در اروپا آنرا به زبان می آورد مردم یاد هولوکاست کوره های آدمسوزی و اردوگاههای کار اجباری که تا دم مرگ باید در آن کار کرد تا مرد می افتند, تا پایان قرن هیجدهم میلادی در اروپا بر سر زبانها نبود۰ تا اینکه
Joseph Arthur Comte de Gobineau که از طبقه اشراف بود و صفت Comte را با خود یدک می کشید و آن نه تنها بخشی از بیوگرافی او بلکه تئوریش می باشد, چهار کتاب در باره نابرابری نژادها نوشت که بخشی از آنهم مربوط این واژه که نباید هرگز آنرا به زبان آورد می باشد۰ او آنها را مردمانی دارای پوست سفید موهای بولوند و چشم های آبی تعریف کرده است که آلمانی ها هم خود را اینجوری می دانستند۰ کاریکاتوریست فرانسوی کاریکاتوری کشیده که می گوید: تیپ این نژاد بولوند مانند هیتلر لاغر مثل گورینگ و بلند قد چون گوبلز است۰ Hermann Göring در ۹ نوامبر ۱۹۲۳ در یک کودتا شرکت کرد (نازی ها ابتدا می خواستند با کودتا هر زودتر به قدرت برسند) او از ناحیه ران به شدت زخمی می شود و خون ریزی می کند یک یهودی آلمانی به نام Robert Ballin که کارخانه مبل سازی داشته او را نجات می دهد و بعد ها که او به اردوگاه مرگ داخائو می افتد(داخائو نخستین اردوگاه مرگ بود که در سال ۱۹۳۳ تاسیس شد و تعدادی از یهودیان آلمان را به آنجا برده اند)۰ گورینگ او را با خانمش را در سال ۱۹۳۸ آزاد می کند۰ گورینگ چون درد داشته دائم مرفین تزریق می کرده که این سبب چاقی او می شود۰نژاد پرستان رومانتیک و تاریخ دانان اروپایی همچنین زبانشناسان پس از انقلاب صنعتی در اروپا که در نیمه دوم قرن هیجدهم اتقاق افتاد سعی کردند با تئوری های خود خویشتن را نژاد بر تر جلوه دهند و مردمان دیگر را برده خود کنند و یا از بین ببرند۰ یکی از آنها هرمن هیرت است که در سال ۱۹۰۵ کتاب ایندوگرمانها را نوشت (همان هند واروپایی ها, آلمانی ها این واژه را زیاد به کار می برند) او ادعا می کند که این قوم از اسکاندیناوی به طرف آلمان و از آنجا تا هندوستان می روند در صورتی که هیچگونه دلیل و مدرک مثلا اثر باستانی برای آن وجود ندارد همچنین سندی که نشان دهد آنها از هند به اروپا مهاجرت کرده اند در دست نیست و این فقط یک تئوری به گفته عامیانه یک شاهی یک غاز است۰
پس از اینکه آرتور دوگوبینو آثار خود را منتشر کرد و به زبانهای دیگر برگرداننده شد در آمریکا گروه نژاد پرستی به نام Ku-Klux-Klan بوجود آمد امروز در آمریکا متاسفانه بیش از ۱۰۰ گروه نژاد پرست وجود دارد که آنها تنها نژاد سفید پوست اروپایی را قبول دارند۰ گروهی بنام Aryan Brotherhood در آنجا وجود دارد که آزمون ورودی آن این است که یک تن را بزنند و بکشند۰
در سرزمین ما هم نژاد پرستی شکل مذهبی دارد۰ شیعیان ادعا می کنند که خداوند آنها را از آب وگل بهتری ساخته و هدایت این مذهب هم دست آخوند عمامه سیاه و یا« سید» است که خود را برترین نژاد می داند به این دلیل که فرزند پیامبر اسلام است۰ در صورتی که آنها هیچگونه ارتباطی با آن حضرت ندارند۰ جنگ زمانی پایان می پذیرد و یا شروع نمی شود که تضادی وجود نداشته باشد ولی متاسفانه این همیشه هست۰
گوته می گوید:” مخالفان بر این عقیده اند که مار را کنار می زنند به این ترتیب که عقیده خود را دائم تکرار کنند و به دیدگاه ما توجه نکنند”۰