فرهنگ ایرانى، ساده و شاد و زیبا…؛ پویا مهرفر

پویا مهرفر – ایرانیان همواره عاشق فرهنگ خویش هستند تا جایى که من آمریکایى- ایرانى نمى‌توانم و نمى‌خواهم این عشق وافر را کتمان کنم. سادگى، شادابى و زیبایى جشن‌هایش هم در مفهوم و هم در شکل بسیار دلپذیر است. سرزمین مادرى من شکوهى ذاتى دارد.

به باور من بر اساس آنچه از میان کتاب‌ها و گفتارها از یکسو و تجربه‌هاى زندگى و دیده‌ها و شنیده‌ها از سویى دیگر آموخته‌ام، همین فرهنگ است که در مقابل فرهنگ اعراب مهاجم ایستاد و مانع نفوذ آن به زندگانى ایرانیان گشت. همین فرهنگ است که چهل سال در مقابل همه نیرنگ‌هاى این قوم تبهکار ایستاده است.

شاهنامه فردوسى دانشمند بزرگ ایرانى در میان نخبه‌ها و ایراندوستان اثر شگرفى داشت و این اثر سهم مهمى در مقاومت فرهنگى دارد.

در میان توده‌هاى مردم بى‌گمان سهم حداکثرى درون‌مایه‌ی فرهنگ ایرانى غیرقابل نادیده انگاشتن است. بیان خاطره‌اى جالب توجه است.

در ده دورافتاده‌اى یک عروسی به راه بود و دو درویش مهربان و خوب به دعوت پدر داماد براى مدیحه‌خوانى رفته بودند. مادر عروس در آغاز مدیحه‌سرایى به زارى برخاست که این نوحه براى نوعروس شگون ندارد و هر چه تلاش کردند مؤثر نیفتاد و دراویش ساکت شدند و عذر خواستند و رفتند و گروهى که با ساز و دهل آمده بودند همگان را به پایکوبى و رقص و شادى به میدان آوردند.

براى بسیارى از روشنفکران اهمیت این رفتار ساده، قابل درک نیست. آنان با نگرشى آرمانى از واقعیت زندگى توده‌ها به دور هستند.

روشنفکران کمونیست که خود را مردمى و توده‌اى مى‌دانند از درک این پدیده عاجزند و با فرهنگ توده‌هاى مردم بیگانه هستند. آنان از این فرهنگ سوء استفاده مى کنند تا تعابیر خود را حقیقت بنمایانند.

از میان جشن‌هاى بسیار ایرانیان که به نظرم پیوستگى خاصى با هم دارند یلدا و نوروز و سیزده بدر ویژه است.

من در کتابى در مورد جشن‌هاى ایرانیان روایتى کمتر شنیده شده از این سه جشن خواندم که مرا شیفته خود کرد و خواستم این داستان اسطوره‌اى را داستان نوروز ببینم؛ خلاصه آن چنین است.

در اوان پاییز سبزه و باران عاشق هم مى‌شوند، ننه سرما از این عاشقى آگاه مى‌گردد و تلاش مى‌کند که این دو را از هم دور گرداند. ابتدا باد را مى‌فرستد ولى چاره نمى‌شود و سرما مى‌آورد. این چنین سبزه در زیر خاک پنهان مى‌شود و باران به برف تبدیل مى‌گردد ولی باز چاره نمى‌شود و سرانجام بوران (باد و سرما) را مى‌فرستد. و این کشاکش ادامه دارد تا در هنگامه یلدا عمو نوروز به کمک این عشق مى‌آید و به خاطر سبزه و باران با ننه سرما درگیر مى‌شود و این جنگ تا نوروز ادامه مى‌یابد و در نوروز عمو نوروز بر ننه سرما پیروز مى‌شود و بدینسان نوروز پیروز نام مى‌گیرد. پس از جشن پیروزى نوروز که پنج روز به طول مى‌انجامد، هفت روز در تدارک عروسى سبزه و باران مى‌گذرد و روز سیزدهم روز جشن عروسى سبزه و باران برپا می‌شود که شما سبزه را به آب نهرها، جوى‌ها و رودهاى روان و یا برکه‌هاى حاصل از باران مى‌سپارید و سبزه را که موفق شده است، براى گشودن بخت خویش گره می‌زنید.

فرهنگ ایرانى سرشار از این اسطوره‌هاى مهربانى و جنگ آنان با پلیدى است. این فرهنگ بن‌مایه‌ی ساده‌زیستى کشاورزى و دهقانى دارد و با حیات طبیعت همزیستى بى‌نظیر کسب کرده است.

همواره او در جنگ با پلیدى که عظیم به نظرش آمده، دنبال قهرمان است. قهرمان او عمو نوروز، جمشید، کیکاووس، فریدون، کاوه، آرش، کوروش، رستم، سهراب، ققنوس و بسیارى دیگرانند. او در این فرهنگ ساده و طبیعى جنگنده نیست و از جنگ مى‌گریزد.

بهرام بیضایى فیلمساز بنام ایران، در کتاب سه برخوانى حکایتى متفاوت از آرش کسرایى دارد. آرش او نه یک سردار بلکه یک نگهبان اسب‌هاى سپاهیان ایران است. تورانیان او را که یک نامه‌بر از طرف پادشاه ایران براى افراسیاب است، تحقیر مى‌کنند و براى تحقیر ایرانیان شرط پایان جنگ را انداختن تیر از سوى او براى تعیین مرز ایران و توران معین مى‌کنند. سرداران ایران به دو گروه تقسیم مى‌شوند گروهى این را بی‌شرمانه و غیرقابل پذیرش مى‌دانند و گروهى تلاش مى کنند به هر صورت او را مهیا کنند. پس با ناامیدى آرش را روانه دماوند مى‌کنند. او نیز ناامید به سوى یزادن پاک دست به دعا بر می‌دارد و جان خود در تیر مى‌کند. این چنین قهرمانى از میان مردم عادى برمى‌خیزد که جان فداست نه جنگاور.

شعر آرش کسرایى حقیقتاً ستودنى است و دعا‌هاى آرش از زبان کسرایى غرورآفرین است.

اسطوره‌هاى قهرمانى در جان و روح این مردمان نشسته است و دلیران را در سراسر ایران به دفاع از محرومان کشانده تا جایى که یعقوب لیث  صفارى را بر جایگاه شاهنشاهى مى‌رساند و او تا یک گامى نابودى خلیفه بغداد پیش می‌رود. «مردى» و «مردانگى» ستودنى‌ترین ارزش مى شود و پهلوانان پاسدار مردمان خویش مى‌شوند و زنان و کودکان در پناه آنان زندگانى آرامى را سپرى مى‌کنند و این همه آنچیزى است که ایران را ویژه و شایسته زندگانى ابدى کرده است.

با وجود همه شیفتگى این فرهنگ، مردمان نیازمندند که خود را از هجوم دیگران برهانند و این فرهنگ به خودى خود مردمان را پشتیبانى نمى‌کند و به ویژه که قهرمان آنگاه نباشد. از این رو ایرانیان به پنهانکارى و آنچه دروغ نامیده می‌شود براى حفظ خویش پناه برده‌اند. این پنهانکارى آرام رام در متن این فرهنگ جا خوش کرده و نه تنها براى حفظ بلکه براى ترقى نیز مورد بهره‌بردارى قرار گرفته و دروغ یک روى این فرهنگ شده است. در حالی که پادشاه هخامنشى مردمان را از آن برحذر می‌دارد و این مشکل آنقدر بزرگ است که از اهورامزاد مدد مى‌گیرد تا مردم را از خشکسالی و جنگ و دروغ در امان بدارد.

ایرانیان به مدد پنهانکارى همواره با دشمنانى که بر آنان مسلط شده‌اند همزیستى یافته‌اند و دشمنان را با فرهنگ طبیعى خود تسخیر کرده‌اند. آنان حتى عربستانى‌هاى مسلمان را که شدیدترین مقاومت در برابر فرهنگ ایرانى داشته‌اند، تسخیر کرده‌اند.

جنگ چهل ساله خمینى و همراهان جمهورى اسلامى با این فرهنگ از همان آغاز شکست خورده است. این جنگ رندانه و روباه‌صفتانه که از ویژگى‌هاى ملایان و آخوندهاست هم راه به جایى نبرد.

هم خمینى و هم خامنه‌اى بسیار تلاش کردند که نوروز را گونه دیگرى معرفى و تسخیر کنند ولى موفق نشدند. امروز در پهنه سرزمین زیباى ایران جشن و شادمانى و رقص است.

نکته دیگرى که مهم است، روایتى احتمالا نادرست از ساز و کار اجتماعى در قبل از حمله اعراب مسلمان است و آن وجود کشاورز آزاد در ایران باستان است که من از مجموع دریافت‌ها به این نتیجه رسیده‌ام.

جامعه ایران با همه تمدنش سبک روستایى دارد و طبقات متفاوت در آن مطرح است. از شاه که بر رأس همه دارایى‌های کشور بوده است و همچنین اربابان و اربابان خرد تا سرانجام کشاورزان، روى زمین یک پیکره واحد را تشکیل می‌داده‌اند. همه مردم، رعایاى شاه هستند. نهایت بزرگوارى نوشیروان، که بسیار ارزشمند بوده است، بار عام دادن به اربابان خرد بوده است. کشاورزى که روى زمین کار مى‌کرده در ذهن تاریخى ایران جایى ندارد.

گر ز باغ رعیت مَلِک خورَد سیبى
برآورند غلامان او درخت از بیخ

اعراب مسلمان همین اربابان خرد را فریفتند و بر کشور مسلط شدند و بر عهد خود وفا نکردند و چنان کردند که همگان می‌دانند.

همین نیرنگ از طرف خمینى و خمینیست‌ها علیه سرمایه کلان و خرد مردمان ایران به کار بسته شد. خمینى به خوبى با این نیرنگ تاریخى آشنا بود و آن را به کمک روشنفکران و به‌خصوص روشنفکران چپ به کار بست و پایه ویرانى کشور را ناآگاهانه شکل داد. او از حجم تخریب این روش آگاه نبود و گمان مى‌کرد با تسلط خویش مى‌تواند  به زور سرنیزه ادامه‌ی حیات دهد و می‌بینیم که چنین نشد و امروز حیات جمهورى اسلامى به صورتى همه‌جانبه در بحران قرار دارد.

امروز مهم است که ما فرهنگ خود را بشناسیم تا روش‌هایى متناسب با آن براى نجات میهن انتخاب کنیم و از بزرگنمایى آن دورى گزینیم.

نیز لازم است که ترفندهاى دشمنان ایران را درک کنیم و اجازه ندهیم دوباره این ترفندها توسط افراد و گروه‌هایى دیگر به کار بسته شود.

ما نیازمند امنیت سرمایه همزمان با امنیت زندگى مردمان خویش هستیم و این به خودى خود بسیار دشوار است و ترفندهاى دشمنان آگاه و ناآگاه کار طرفداران این مرز و بوم را مشکل‌تر مى‌گرداند.

از دید من این فرهنگ یک قهرمان، یک پهلوان مى‌خواهد و او همین شاهزاده ایران است.

او همان بهرام ورجاوند است که در شعر م. امید (مهدی اخوان ثالث) بر پاى سدر کهنسال نشسته است و داستان او را دو کفتر مى‌گویند.

م امید در شعر «شهر سنگستان» اینگونه بیان مى‌کند:

نشانی‌ها که می‌بینم در او بهرام را مانَد
همان بهرامِ ورجاوند
که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست
هزاران کار خواهد کرد نام‌آور،
هزاران طُرفه خواهد زاد ازو بشکوه.

پس از او گیو بن گودرز
و با وی توس بن نوذر
وَ گُرشاسپِ دلیر، آن ِشیرِ گُندآور
و آن دیگر
و آن دیگر
اَنیران را فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خاک اندازند.

بسوزند آنچه ناپاکی‌ست، ناخوبی‌ست،
پریشان شهر ویران را دگر سازند.
درفش کاویان را فَرَه و در سایه‌ش،
غبار سالیان از چهره بِزدایند،
برافرازند…

آیا این روایت ایران کنونى ما نیست؟

برگرفته از کیهان لندن