قوم‌گرایی و اسلام‌گرایی در افغانستان؛ درس‌هایی برای ایران

رژیم‌های مستبد و غیرمشروع در کشورهای خاورمیانه با تکیه بر ناآگاهی مردمان و از بین بردن جامعه مدنی، مسئله قوم و مذهب و اسلام را سرلوحه کنش‌های جمعی و سیاسی، اخبار و وقایع قرار می‌دهند؛ سردمداران اسلام سیاسی در مدتی نزدیک به پنج دهه، تنها با فریب مردم و محروم نگهداشتن آنها از آزادی‌های شخصی و اجتماعی، امنیت خاطر و جمعی، رفاه و تأمین معیشت، دم از ارزش‌های دینی می‌زنند و خود را در یغمای منافع ملی و سرمایه‌های انسانی، به شکل و شمایل دینی درمی‌آورند. با اینکه نباید این واقعیت را فراموش کرد که رژیم‌های اسلامی برآمده از آموزه‌های دینی هستند، اما آنچه امروز در اعمال خشونت و محدودیت‌های شخصی و اجتماعی اسلام‌گرایان دیده می‌شود، سودای تأمین منافع مادی و مالی از غارت‌های متعدد سرزمین‌های تحت تصرف و اشغال اسلام‌گرایان دارند.

فعال ساختن هیجانات قومی و مذهبی، حربه‌هایی هستند که حاکمان اسلامی و ضدمردمی‌ از آنها برای استحکام و ماندگاری حکومت ترور و سرکوب و غارت استفاده می‌کنند و با دست یازیدن به آنها، احقاق حقوق انسانی را در دایره خودساخته قوم و مذهب از بین می‌برند و چهل سال پیش با تفاوتی چند ساله، اسلام‌گرایی (در شاخه‌های بنیادگرایی و اسلام سیاسی و…) سرزمین‌های ایران و افغانستان را بر اساس همین تحریک احساسات مذهبی و قومی به دست گرفتند.

در افغانستان با حاکمیت اولیه طالبان، درگیری‌های فرقه‌ای و مذهبی (سنی- شیعه) و قومی (پشتون- هزاره و…) با تکیه بر خشونت و خفقان، راه تنفس جامعه مدنی را برای تمامی‌ ملت افغانستان که در دهه شصت و هفتاد میلادی در حال رشد بود، مسدود ساخت.

اجرای احکام شریعت، ایجاد کارتل‌های قاچاق مواد مخدر (کشت و توزیع)، تربیت افراد انتحاری با هدف استقرار «امارت اسلامی»، ملت و کشور افغانستان را از دایره پیشرفت، مدنیت و آزادی محروم ساختند.

با سقوط طالبان، عده‌ای فرصت‌طلب و سودجو با ایجاد فساد گسترده (مانند زمامداران جمهوری اسلامی در ایران) مانع بازسازی و استمرار جامعه مدنی و نیروهای آزادیخواه و سکولار شدند. بر این پایه و در میان سودجویی بخشی از جناح‌های سیاسی و تجاری غرب، حکومت نیم‌بند پیشین و جامعه مدنی ضعیف افغانستان برای دومین بار و بعد از بیست سال، گرفتار طالبان شدند؛ فاجعه‌ای که حکومت دوباره طالبان با نامگذاری افغانستان به «امارات اسلامی» در این کشور رقم خواهد زد تازه در آغاز خود قرار دارد. در این میان زیاده‌خواهی مذهبی و قومی طالبان حتا به خارج از مرزهای پذیرفته شده کشور افغانستان کشیده شده و جسته و گریخته از تصرف خراسان در ایران و… سخن به میان می‌آید. درواقع خوی و خصلت و ماهیت خشونت اسلامی که در بازی با هیجانات قومی و مذهبی، به مردمان کشور افغانستان تحمیل شده است، اینبار هم با همان ورق و در مفاهیم و واژگان دیگری وارد صحنه می‌شود. بی‌تردید کمترین و نزدیک‌ترین ضرر اینگونه رفتارهای اسلام‌گرایانه، انهدام کامل هویت ملی و مدرن مردمان کشورهای مورد بحث خواهد شد.

آنچه که کوتاه از سیر تاریخی اسلام طالبانی و ایجاد حساسیت‌های هیجانی قوم‌گرا و مذهب‌گرا در افغانستان آوردم، دستور کار حکومت اسلامی در ایران نیز هست؛ به یاد داریم از روزهای نخست که اسلام‌گرایان انقلابی در کشور به قدرت دست یافتند، بر تفاوت‌های قومی و مذهبی، رنگ سیاسی و ایدئولوژیک پاشیدند و حساسیت‌های قومی‌ و مذهبی را به میدان برخوردهای سیاسی و نظامی‌ کشاندند؛ هنوز هم سردمدارن حکومت اسلامی از مملکت شیعه امام زمانی سخن می‌گویند و مخالفان خود را با این حربه یا به جان هم می‌اندازند و یا مانع شنیده شدن افکار و اندیشه‌های مدنی و آزادیخواهانه‌ی شهروندان از هر قوم و مذهب و جنس و… می‌شوند؛ کشتار مردم در استان‌های کردستان، آذربایجان، گلستان (ترکمن‌صحرا) سیستان و بلوچستان، خوزستان و دیگر مناطق کشور و همچنین پیگرد و دستگیری و قتل ایرانیان سُنّی، بهایی، شیعه غیرحزب‌اللهی، یهودی و… از جمله مواردی هستند که در دوران خونبار حاکمیت اسلامی بر ایران، ملت را با همه تفاوت‌ها و تنوع‌های خود از حقوق اولیه و انسانی محروم کرده است. این در حالیست که در دوران پیش از جمهوری اسلامی، به‌خصوص در دوران پادشاهی پهلوی، از تفاوت‌ها و تنوع قومی، مذهبی و فرهنگی میان ملت ایران نه تنها هرگز سوء استفاده نشده بلکه آنچه آموزش داده و تبلیغ و ترویج می‌شد، همزیستی مردمانی بود که در محدوده سرزمینی ایرانِ یکپارچه زندگی می‌کنند و این همزیستی تاریخی و انسانی همواره بسی فراتر از  اعتقاد و  آیین و قوم و مذهب و جنسیت و غیره بوده است.

کوبیدن بر طبل تفرقه‌افکنانه‌ی قوم‌گرایی و مذهب‌گرایی، دستاورد شوم و جنگ‌افروزانه‌‌ی سلطه متعصبان مذهبی است که در حکومت‌های دیکتاتوری خاورمیانه به میدان آمده است؛ شیعه فرقه‌ای خمینی و شریعت‌خواهی سنی طالبان و القاعده و داعش و دیگر فرقه‌های اسلامی بستر خونین بنیادگرایی اسلامی و تروریسم دینی (خشونت مقدس) هستند که با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در سال ۱۹۷۹ با داشتن قدرت دولتی بیش از پیش گسترده شد و دیگر گروه‌های اسلامی و فرقه‌ای را به این نتیجه رساند که آنها نیز می‌توانند صاحب قدرت دولتی شوند چنانکه طالبان شد!

همین بستر خون و خشونت و سرکوب اصلی‌ترین مانع رسیدن به آزادی، دمکراسی و سکولاریسم و ایجاد دولت قانونمند و حقوق‌محور در کشورهای مسلمان‌نشین است.

آنچه در افغانستان امروز اتفاق می‌افتد، تلنگری به ذهن و رفتار ایرانیان است که آدرس‌های انحرافی قوم‌گرایی و مذهب‌گرایی را از حوزه مبارزات ملی و مدنی دور ساخته و در راستای برقراری جامعه و دولتی حقوقی در ایران آینده، تمامی‌ ایرانیان را فراتر از قوم و مذهب و جنسیت به عنوان شهروندان مسئول و فعال در سیاست اجتماعی به عرصه آورند.

نوشته نادر زاهدی؛ برگرفته از کیهان لندن