در جریان گفتگوهای پیشین، دیدیم که هیتلر جگونه با بهره گیری از وضع اقتصادی نابسامان آلمان به دنبال شکست در جنگ جهانی اول، و همچنین استفاده از غرایز یهود ستیزی که همیشه در جامعه آلمان وجود داشته، و برای پیشبرد هدف های شیطانی خود، توانست به روی کار آید و قدرت را در دست خود قبضه کند.
همچنین دیدیم که هیتلربا به راه انداختن جنگ جهانی دوم، برنامه ریزی های دقیقی انجام داد تا بتواند توطئه بیمارگونه خود را برای “پاکسازی آلمان” و “مسلط ساختن نژاد آریایی” بر اروپا عملی سازد.
باز هم دیدیم که چگونه سربازان نازی به هر نقطه اروپا که رسیدند، یکی از ماموریت های اولیه آن ها شناسایی و متمرکز ساختن یهودیان در “گتوها” (محله یهودیان) و یا مراکز ویژه، به هدف منتقل ساختن آن ها به اردوگاه های مرگ بودند – به این هدف که یهودیان را در حمام های گاز کشنده خفه کنند و سپس احساد آن ها را به خاکستر مبدل سازند تا نیازی به دفن نباشد.
همچنین با شرائط سخت و جهنمی زندگی در اردوگاه های مرگ آشنا شدیم.
آزار دادن به یهودیان، و تعرض و کشتار آنان، در واقع از سال ۱۹۳۳ که هیتلر به قدرت رسید آغاز شد. تا اواسط جنگ جهانی دوم چند میلیون نفر یهودی کشته شده بودند.
این کشتار از سال ۱۹۴۲ پس از برگزاری “کنفرانس وانزه” و تصویب “طرح نهایی کشتار یهودیان” شتاب بیشتری گرفت.
اکنون پرسش آن است که چگونه کشورهای متفقین که علیه هیتلر می جنگیدند، از این کشتارها نا آگاه بودند – و اگر درباره آن اطلاعات کافی داشتند (که قطعا داشتند) برای جلوگیری از ادامه این جنایات ضد بشری به کوچکترین اقدامی دست نزدند؟
بیش از هفتاد سال از پایان جنگ جهانی دوم می گذرد و این پرسش ها همچنان بر وجدان انسانی و رهبران کشورها سنگینی می کند.
در آن دوران وحشت و خون، که یهودیان را دسته دسته به کشتارگاه می بردند، هیچ کشوری و هیچ رهبری دست یاری به سوی آنان دراز نکرد.
تحربه تلخ یهودیان از این فاجعه آن بود که باید برای دفاع از موجودیت خویش، تنها به خود متکی باشند و قدرت خویش را داشته باشند و برپایی کشور مستقل یهود، که اندیشه آن از یک قرن پیش از هولوکاست مطرح گردیده بود، می توان “راه حل نهایی” برای این معضل باشدو
نازیها برای پنهان نگاه داشتن برنامه های شیطانی خود در مورد کشتار همگانی یهودیان به انواع ترفندها متوسل شدند.
آنها یهودیان را از شهرها و شهرک هائی که در آن ها می زیستند، با این بهانه که به مراکز کار اعزام می شوند، به اردوگاههای مرگ می فرستادند.
در داخل اردوگاه های مرگ نیز که یهودیان نگون بخت را در آن ها متمرکز کرده بودند نیز، ترتیبی داده بودند که اسیران متوجه آن نشوند که در بخشی از آن مکان جهنمی برای کشتار یهودیان دستگاهها و تشکیلاتی برپا شده است.
از آنجا که سران حکومت آلمان هیتلری می خواستند این جنایات آنان محرمانه بماند، از برپاساختن اردوگاههای مرگ در کشورهائی که یهودیان در آنها زندگی می کردند خودداری ورزیدند و این بازداشتگاهها را اکثرا در لهستان و دیگر کشورهائی برپا ساختند که اطمینان داشتند مردمانشان با یهودیان همکاری نخواهند کرد و حتی اگر یهودیان بتوانند از اردوگاه های مرگ بگریزند، کسی به آنها پناه نخواهد داد.
کشور لهستان از این رو برای برپائی چندین بازداشتگاه مرگ (و از جمله آشوویتس و بیرکناو) گزیده شد که در آنجا گرایش های یهود ستیزانه بیش از هر کشور اروپائی دیگری وجود داشت.
از دیدگاه نازی ها، فرستادن یهودیان به اردوگاه های بزرگ مرگ و تشکیلاتی که در آن ها برپا گردیده بود، در اجرای برنامه سبعانه نابودی یهودیان، بازدهی بسیار بیشتر از تیرباران کردن و دفن یهودیان در اماکن محل اقامت آنان داشت.
چنین اعمالی نه تنها ممکن بود خشم اهالی کشورهای اشغالی را برانگیزد، بلکه تیرباران هر روزه صدها و شاید هزاران یهودی موجب عصبی و روانی شدن برخی سربازان آلمانی میگردید و آنان را از تلاش جنگی باز می داشت.
همچنین، با اشغال بخشی از اتحاد شوروی که دارای بیش از سه میلیون نفر یهودی بود و تسلط بر همه کشورهای اروپای شرقی که بیشترین شمار یهودیان را داشت، سران جنایتکار نازی به این نتیجه رسیده بودند که برای نابودی هر چه سریعتر یهودیان، باید کشتار آنان را به صورت “مکانیزه” درآورند و آنها را روانه بازداشتگاههای مرگ کنند.
با این همه، هر چه زمان می گذشت، اخبار جسته و گریخته ای به جهان آزاد درز می کرد و همچنین یهودیانی که در گتوهای کشورهای تحت اشغال و نقاط دیگر جهان اوضاع را با نگرانی دنبال می کردند، تا حدودی از رویدادهای اردوگاههای مرگ آگاه می شدند.
تنها در هفته های پایانی سال ۱۹۴۲ بود که سران کشورهای متفقین ضروری دانستند به حکومت هیتلر “نصیحت” کنند که از کشتار یهودیان دست بردارد.
متفقین به این اخطار لفظی بسنده کردند و به سران آلمان نازی هشدار دادند که پس از جنگ، این جنایتکاران مجازات خواهند شد.
معلوم نیست که این هشدار تا چه واقعا به آگاهی همه دست اندرکاران این جنایات رسید و آنها آن را جدی گرفتند.
پاپ پی دوازدهم رهبر کاتولیکهای جهان در آن زمان، که از قدرت و نفوذ فراوان در کشورهای مسیحی و به ویژه اروپا برخوردار بود، برای متوقف ساختن جنایات هیتلر به هیچ تلاشی دست نزد – گرچه برخی از تاریخ نویسان ایتالیائی می گویند که پاپ اعظم در برخی موارد برای نجات شماری از یهودیان و یا متوقف ساختن برخی کشتارها اقداماتی به عمل آورد.
با این همه، تاریخ هولوکاست شامل فصل پرافتخاری از مقاومت گروهی از یهودیان جوان و مبارز در چند کشور اروپائی و به ویژه در گتو ورشو است.
در اوائل بهار سال ۱۹۴۳ بود که برخی جوانان یهودی اسیر در این گتو به این باور رسیدند که نازی ها یهودیان را نه برای کار و زندگی بهتر، بلکه به هدف نابود کردن آنان از گتو خارج می کنند و آنان را به اردوگاه ها منتقل می سازند.
گروهی ازاین جوانان مبارز یهودی تصمیم گرفتند علیه ارتش منظم و پرقدرت آلمان نازی از داخل گتو و با دست خالی بجنگند- زیرا از دیدگاه آنان مرگ شرافتمندانه در میدان نبرد، بر ادامه تحمل خواری و ذلت برتری داشت.
چند هفته پیش از این خیزش حماسه ای، آن جوانان یهودی آگاهی یافته بودند که نازیها قصد دارند هزاران نفر دیگر از یهودیان مقیم گتو را به بازداشتگاه های مرگ بفرستند و از این رو به گرد آوری وسائل نبرد پرداختند.
آن ها تقریبا با دست خالی کوشیدند آلات جنگی بسیار ابتدائی تولید کنند.
با کمک همین سلاح های ناچیز و ابتدایی بود که جوانان یهودی در گتو، علیه ارتش مجهز و نیزومند نازی، که اروپا را به تصرف خود در آورده بود، به پا خاستند.
فرماندهان ارتش نازی که غافلگیر شده بودند، برنامه انتقال آن گروه از یهودیان به اردوگاه های مرگ را موقتا متوقف ساختند تا به سرکوب خیزش آن جوانان بپردازند.
چندین واحد رزمی ارتش آلمان نازی به مدت چندین روز برای سرکوب این دلاوران تلاش می کردند.
در این جنگ نابرابر، سربازان نازی که کاملا تحیقر گردیده و ذله شده بودند، بالاخره همه ساختمانهای گتو را به آتش کشیدند و آنها را با خاک یکسان کردند.
هدفشان از این کار جهمنی آن بود که همه یهودیانی را که در ساختمان ها پنهان شده بودند، از مخفیگاه بیرون بکشند و در میان آن ها چریک های یهودی را شناسایی کنند تا بتوانند هرچه زودتر آن ها را نابود سازند و شعله های خیزش را فرونشانند.
علاوه بر این، بسیاری از یهودیانی که توانسته بودند پیش از ورود نازی ها و یا کوتاه مدتی پس از آن، از شهرهای خود بگریزند و در چنگال نازی ها اسیر نشوند، به خیزشهای پارتیزانی پیوستند و در جنگل های اروپای شرقی به نبرد با ارتش آلمان ادامه دادند.
شوربختانه برخی از پارتیزان های محلی و یا افراد بومی که به جنگل پناه برده بودند چنان دچار گرایشهای ضد یهودی بودند که پارتیزان های یهودی را آزار میدادند و حتی می کشتند و یا آنان را به دست سربازان نازی می سپردند.
از دیدگاه این پارتیزان های یهود ستیز، حس وطن پرستی، یهودیان را شامل نمی گردد و باید آنان را نیز سرکوب کرد.
با این همه جنایت که در حق یهودیان شده , ملت یهود باید خون گریه کند و هر ساله یک هفته را در تمام محله های یهودی در سراسر جهان , مراسم عزاداری و سوگواری در احترام به کشته شدگان انجام بدهد , نه اینکه هر سال ۲دقیقه سکوت کند.
آخه با خون گریه کردن چی گیرشون میاد؟ ما که هر ساله واسه حسین خون گریه میکنیم جز بدبختی و فقر و عقب موندگی چی گیرمون اومده؟ ملت یهود در عوض مصمم هستند و با سرعتی باور نکردنی پیش میروند. علم و پول دارند و چه بهتر از این که ملت پیشگامی هستند. کاش دشمنی ها نبود .
قبول دارم که به یهودی ها درجنگ جهانی دوم خیلی ظلم شده واین جنایات راشدیدامحکوم می کنیم ولی سوالم اینه: چرا مردم یوگسلاوی- کرواسی – صربها- رومانیایی ها وبخصوص لهستانی ها اینقدر ازیهودنفرت داشته اند؟؟؟ شاید درطول تاریخ وصدها سال انها هم از یهودی ها مثل المانی ها خیلی چیزها دیده بودند که این کینه ونفرت انباشته نسلی رابه ارث برده بودند